عبد الرحمن جامی


نورالدين عبدالرحمن بن احمدبن محمد دشتي . از اساتيد مسلم نظم و نثر فارسي در قرن نهم هجري است . رضي الدين عبدالغفور که از خواص شاگردان اوست در شرح احوال وي آرد: «ولادت حضرت ايشان در خرجرد جام بوده است . وقت العشاء ثالث و العشرين من شهر شعبان سنه سبع عشر و ثمان ماءة (شب بيست و سوم ماه شعبان سال 817 ه' .ق .) لقب اصلي ايشان عمادالدين و لقب مشهور نورالدين است و اسم ايشان عبدالرحمن و در بيان تخلص خود فرموده اند:
مولدم جام و رشحه قلمم
جرعه جام شيخ الاسلامي است
لاجرم در جريده اشعار
بدو معني تخلصم جامي است .
وي سبب مولد خود جام و نيز بجهت ارادتي که بشيخ الاسلام احمد جامي (متوفي در 536 ه' .ق .) داشته به جامي تخلص کرده است . او در قصيده اي که مختصري از احوال خود را بنظم آورده گويد:
بسال هشتصد و هفده ز هجرت نبوي
که زد ز مکه به يثرب سرادقات جلال
ز اوج قله پروازگاه عز و قدم
بدين حضيض هوان سست کرده ام پر و بال .
پدر وي احمدبن محمد دشتي از مردم دشت اصفهان بوده و جد او محمد دختر امام محمد شيناني را در عقد خود داشته و احمد پدر ايشان از او متولد شده است و از آنجا به خرجرد جام رفته اند و جامي در آنجا بدنيا آمده و به اعتبار موطن اصلي خود ابتدا تخلص به دشتي ميکرده و بعدها بجهاتي که ذکر شد به جامي تخلص کرد. مولف «رشحات » در باب تحصيلات وي گويد: «چون ايشان در صغر سن همراه والد شريف خود بهرات آمده اند در مدرسه نظاميه اقامت کرده اند و بدرس جنيد اصولي که در عربيت ماهر بوده درآمده اند. و مطول را در محضر ايشان تلمذ کردند و پس از آن بدرس مولانا خواجه علي سمرقندي که از بزرگان تلامذه ميرسيدشريف جرجاني بوده درآمده و سپس بدرس مولانا شهاب الدين محمد جاجرمي که در سلسله تلمذ به سعدالدين تفتازاني ميرسد درآمده و علوم ادب عربي را در محضر اساتيد مذکور فراگرفت و پس از آنکه بسمرقند آمد بدرس قاضي زاده که از محققان عصر بود درآمد و بهيات و نجوم اشتغال پيدا کرد و بمرتبه اي از فضل رسيد که شهرت وي همه جا را فراگرفت و در فنون ادبي و علوم عقلي و نقلي و معارف يقيني ماهر گرديد». و خود وي در قصيده سابقالذکر گويد:
درآمدم پس از آن در مقام کسب علوم
ممارسان فنون را فتاده در دنبال
و علومي را که بتحصيل آن پرداخته چنين بيان کرده : نحو و صرف و منطق و حکمت مشائي و حکمت اشراقي و حکمت طبيعي و حکمت رياضي و علم فقه و اصول فقه و علم حديث و علم قرائت قرآن و تفسير آن . آنگاه مراحل سير و سلوک خود را يکايک شرح داده پس از آن بذکر شاعري خويش وارد شده و گويد:
ز طور طور گذشتم ولي نشد هرگز
ز فکر شعر نشد حاصلم فراغت بال
هزار بار از اين شغل توبه کردم ليک
از آن نبود گريزم چو ساير اشغال .
وي در فنون طريقت پيرو سلسله نقشبنديه و از مريدان سعدالدين محمد کاشغري خليفه شيخ بهاءالدين عمر نجاري (متوفي 791 ه' .ق .) موسس يا مجدد سلسله نقشبنديه بوده و بشرف دامادي وي اختصاص يافته است . و به سه واسطه بحضرت خواجه بزرگبهاءالدين معروف به نقشبند ميرسد، چه ايشان نسبت ازحضرت مولانا نظام الدين خاموش داشته اند و خدمت ايشان نسبت از خواجه علاءالحق والدين المشتهر بعطار گرفته اند و خواجه علاءالدين مريد خواجه بزرگ بوده اند. جامي با مشايخ عصر خود ملاقاتهائي داشته که از جمله آنان خواجه محمد پارسا و ديگر مولانا فخرالدين لورستاني و ديگر خواجه برهان الدين ابونصر پارسا و ديگر خواجه شمس الدين محمد کوسوئي و ديگر مولانا جلال الدين پوراني و ديگر مولانا شمس الدين محمد اسد و آن که تا آخر عمر رشته ارادت او را بر گردن داشته خواجه ناصرالدين عبيداللّه معروف بخواجه احرار بوده است . خواجه اخيرالذکر مرشد طائفه نقشبنديه در خراسان و ماوراءالنهر و معاصر جامي بوده و جامي بعظمت و جلال او همه جا اذعان کرده و او را استاد و مخدوم خود خوانده است .
فرزندان و خويشان جامي : جامي چهار پسر داشت که اولي يک روزه و دومي يکساله و چهارمي چهل روزه بود که از دنيا رفتند. و فرزند سوم ايشان خواجه ضياءالدين يوسف بود که در شب چهارشنبه نهم شوال 882 ه' .ق. بدنيا آمده . جامي را برادري بوده است موسوم به مولانا محمد که شرح حال وي در مجالس النفائس آمده و ظاهراً مرد فاضلي بوده و در موسيقي مهارتي داشته و در زمان جامي از جهان درگذشته و او در وفات برادر مرثيه اي بطرز ترکيب بند ساخته است .
مسافرتهاي جامي : 1 - در کودکي از جام بهرات آمده و پيش خواجه علي سمرقندي درس خوانده است . 2 - در جواني در زمان شاهرخ از هرات بسمرقند رفته . 3 - مراجعت از سمرقند بهرات و ملاقات با قوشچي و سعدالدين کاشغري . 4 - مسافرت بمرو براي زيارت خواجه عبداللّه احرار. 5و 6 - مسافرت دوم و سوم بسمرقند براي زيارت خواجه مذکور. 7 - مسافرت بحجاز از خراسان و عبور از همدان ،کردستان ، بغداد، کربلا، نجف ، مدينه ، مکه ، دمشق، حلب ،تبريز. اين مسافرت طولاني ترين و مهمترين مسافرتهاي جامي است .
طبع شعر: جامي علي التحقيق در فن شعر و شاعري شهره روزگار و استاد مسلم زبان پارسي بوده و بحق به خاتم الشعراء لقب يافته است ، زيرا دستگاه شعر و شاعري به اسلوب اساتيد قديم خراسان و فارس و عراق بمرگ او برچيده شد و تا قرن سيزدهم ستاره درخشاني که از قدر اول شمرده شود در افق ادب پارسي طلوع نکرد. وي در آداب عربي و صنعت ترجمه و احاطه در فنون ادب عربي کمال تبحر داشته و اين معني هم از اشعار وي لائح و واضح است .
تاثير اساتيد سخن در جامي : جامي بدون شک تحت تاثير اساتيد ماقبل خود بوده و از مطالعه سخنان وي بخوبي معلوم ميشود که تا چه پايه قوت طبع و کمال شاعري او مرهون مطالعه دواوين و آثار شاعران بزرگ مي باشد. خود وي نام بعضي از اساتيد شعر را با ادب و حرمت نام برده چنانکه غزلسرائي خويش را به اسلوب کمال خجندي منسوب داشته و در پايان يکي از غزلهاي خود بدان اشاره کرده :
يافت کمالي سخنش تا گرفت
چاشنئي از سخنان کمال
و از خاقاني نيز در قصيده اي که به اقتفاي از وي گفته چنين ياد ميکند:
سخن آن بود کز اول نهاد استاد خاقاني
بمهمانخانه گيتي پي دانشوران خوانش .
و همچنين از نظامي و اميرخسرو دهلوي در مثنويات با حرمت نام برده و در قطعه اي که تحول دوران شاعري خود را شرح داده روش مثنوي سرائي خويش را به اين دو استاد منسوب دانسته و گويد:
نظامي که استاد اين فن وي است
در اين بزمگه شمع روشن وي است
ز ويرانه گنجه شد گنج سنج
رسانيد گنج سخن را به پنج
چو خسرو به آن پنج هم پنجه شد
وز آن بازوي فکرتش رنجه شد.
و همچنين از مولانا جلال الدين رومي نيز به احترام ياد کرده و بطور کلي در مثنويات از اساتيدي مانند: فردوسي ، خاقاني ، انوري ، عنصري ، ظهير فاريابي ، کمال اصفهاني ، سعدي ، حافظ، کمال خجندي ، و بعضي ديگر از شعرا به احترام نام برده است .
عقيده جامي : درباره عقائد ديني جامي ميان تذکره نويسان اختلاف است . دسته اي ازشيعيان کوشيده اند که به استناد بعضي اشعار او را شيعه محسوب دارند و اشعاري را که در مدح خلفا سروده تقيه پندارند. گروهي ديگر از تذکره نويسان شيعه او را سني مذهب متعصب و تعاليم او را از مقوله کفر و زندقه پنداشته اند. و دسته سوم عقيده دارند که وي از تعصب عاري بوده و از مطالعه آثارش چنين نتيجه گرفته اند که مبادي او در علوم ظاهري از اصول مبتني بر اصول عقائد متکلمين اشاعره و در فروع بمذهب شافعي بوده است اما در علوم باطني سالک مسلک طريق عرفان و تصوف بوده و سلسله ارادت نقشبنديه ماوراءالنهر را بر گردن جان داشته است . مرحوم قزويني در نامه اي که در آخر کتاب «جامي » بقلم آقاي حکمت بچاپ رسيده شرحي آورده که خلاصه آن چنين است : که چرا مردم آن اهميتي که لايق مقام شامخ فضل و دانش جامي است براي او قائل نيستند و رتبه عالي او در شعر و شاعري که بعقيده اکثر فضلاء خاتمه شعراء بزرگ فارسي زبان است ، چرا در ميان ايرانيان احراز نکرده است ، از روي مطالعات و مسموعات خود حدس ميزدم که علت عمده آن اين است که با همه تمايلي که بمشرب عرفان و تصوف داشته که لازمه آن خلو از تعصب و مناقشات مذهبي و مخاصمات ديني است ، معذلک وي نه فقط خالي از تعصب نبوده بلکه بسيار متعصب بوده و ازمجموع آثار، قرائني بدست مي آيد که اين حدس را تاييد ميکند، در شرح حال متصوفين جميع کساني که ادني انتسابي به اين طائفه داشته و سني بوده اند از مشايخ صوفيه دانسته و با استقصاي کامل بشرح احوال آنها پرداخته ولي از ذکر مشاهير مشايخ صوفيه شيعه مانند سيد نعمت اللّه و شيخ آذري و شيخ صفي الدين اردبيلي و نظائر ايشان خودداري کرده است . بعلاوه در سرتاسر کتب منظوم و منثور خود هرجا بهانه اي بدست مي آورده از طعن و ذم و قدح شيعه فروگذاري نميکرده است ، و درباره ابوطالب بااين که اجماع علماء شيعه و اکثر زيديه و بسياري از اهل سنت بر اين است که به اسلام درآمده ، او را قدح کرده و همراه بولهب در سقر جا داده و گويد:
هيچ سودي نداد آن نسبش
شد مقر در سقر چو بولهبش .
و تمام ياريها و کمکهائي که در دوران سختي پيغمبر به او کرده ناديده گرفته است . اينها همه دلائل واضح بر تعصب وي در تسنن و عناد وي با شيعه است - انتهي . بهرحال از بعض اشعار که بوي نسبت داده شده ميتوان گفت از تعصبات جاهلانه تا اندازه اي برکنار بوده و در پاره اي موارد که از گفتار وي بوي تعصب مي آيد بر فرض صحت علل و جهاتي موجب آن گرديده است . از جمله رباعي زير:
اي مغبچه دهر بده جام ميم
کامد ز نزاع سني و شيعه قيم
گويند که جاميا چه مذهب داري ؟
صد شکر که سگ سني و خر شيعه نيم .
و نيزگويد:
ز هفتاد و دو مذهب رو بسوي تو
بلي عاشق نداند مذهبي جز ترک مذهبها.
و با اينهمه موافق مشهور و ظاهر آثار جامي وي سني المذهب و صوفي المسلک و جبري العقيده و نقشبندي الطريقه بوده است .
تاليفات و آثار جامي : تاليفات وي را از ريحانة الادب که متاخرترين تذکره است نقل ميکنيم : 1 - اشعةاللمعات : که شرح کتاب لمعات شيخ فخرالدين ابراهيم همداني مشهور به عراقي است که به امر عليشير نوائي آن کتاب را که مشتمل بر حقائق عرفانيه ميباشد شرح کرده است . 2 - اعتقادنامه : منظومه اي است در اصول اعتقادات اسلامي و در اين منظومه کتاب اللّه (قرآن ) را قديم شمرده و رويت خداي تعالي را مورد بحث قرار داده و گويد: هست ديدار حق اجل نعم ... 3 - بهارستان : که براي فرزندش ضياءالدين يوسف در وقتي که ده ساله بوده و به آموختن مقدمات زبان عربي اشتغال داشته به روش گلستان سعدي تاليف کرده است . 4 - تاريخ هرات . 5 - ترجمه قصيده ميميه فرزدق:قصيده معروفي که فرزدق در مسجدالحرام در مدح حضرت سجاد (ع ) انشاد کرده و جامي آنرا به فارسي ترجمه کرده است . 6 - تفسيرالقرآن . 7 - چهل حديث . 8 - خاتمةالحيوة. يک منظومه مثنوي است که در آخر عمر سروده است .9 - الدرةالفاخرة: شرح و تفصيل مذاهب حکما و صوفيه است . 10 - ديوان اشعار که شامل قصائد و غزليات و قطعات و رباعيات ميباشد و در حدود هشت هزار و هفتصد و پنجاه بيت است و دو نسخه خطي آن بشماره هاي 333 و 334در کتابخانه مدرسه سپهسالار جديد موجود است . 11 - رساله اي در معما. 12- رشح بال در شرح حال : قصيده اي است که شرح مختصري از احوال خود را بنظم آورده است . 13 - شرح قصيده تائيه ابن فارض . 14 - شرح فصوص الحکم محيي الدين عربي : اين شرح در حاشيه جواهرالنصوص عبدالغني نابلسي در مصر بچاپ رسيده است . 15 - شرح قصيده برده . 16 - شواهد النبوة. 17 - فاتحةالشباب : اين کتاب را در اوائل جواني بنظم آورده است . 18 - الفوائدالضيائيه : شرح کافيه ابن حاجب که کتابيست در نحو و اين شرح معروف است بشرح جامي و مکرر بچاپ رسيده است . 19 - لوامع: شرح قصيده همزيه ابن فارض . 20 - لوايح : رساله مختصري است به فارسي که به نثر مسجع و مشتمل بر برخي نکات عرفاني است . 21 - مناقب خواجه عبداللّه انصاري . 22 - مناقب ملاي رومي . 23 - نفحات الانس من حضرات القدس . 24 - النفحة المکيه . 25 - نقدالنصوص في شرح نقش الفصوص محيي الدين عربي . 26 - واسطةالعقد: اين کتاب را جامي در اواسط زندگاني خود برشته نظم آورده است . 27 - هفت اورنگ که بسبعه جامي مشهور و شامل مثنويهاي زير: سلسلة الذهب ، سلامان و ابسال ، تحفةالاحرار،سبحةالابرار، خردنامه اسکندري ، مجنون و ليلي ، يوسف و زليخا ميباشد.
جامي در هفدهم محرم سال 898 ه' .ق . در سن هشتاد و يک سالگي در هرات درگذشت ، شعر زير درباره تاريخ وفات اوست :
سلطان ملک دانش ، جامي که يافت در خلد
از باده وصالش ارواح قدس جامي
تاريخ فوت او را از عقل خواستم گفت
آه از فراقجامي ، آه از فراق جامي .
(تلخيص از ريحانة الادب و کتاب جامي تاليف حکمت ). و رجوع به روضات الجنات و آتشکده آذر و زرکلي و مقدمه ج 3 ادوارد برون و مجالس النفائس و معجم المطبوعات و قاموس الاعلام و حبيب السيرو رياض العارفين و از سعدي تا جامي شود.







عجب خوش شانسی!



پير مرد روستا زاده ای بود که يک پسر و يک اسب داشت. روزی اسب پيرمرد فرار کرد، همه همسايه ها برای دلداری به خانه پير مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!
روستا زاده پير جواب داد: از کجا ميدانيد که اين از خوش شانسی من بوده يا از بد شانسی ام؟ همسايه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که اين از بد شانسيه!
هنوز يک هفته از اين ماجرا نگذشته بود که اسب پير مرد به همراه بيست اسب وحشی به خانه بر گشت. اين بار همسايه ها برای تبريک نزد پير مرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بيست اسب ديگر به خانه بر گشت! پير مرد بار ديگر در جواب گفت: از کجا ميدانيد که اين از خوش شانسی من بوده يا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پيرمرد در ميان اسب های وحشی، زمين خورد و پايش شکست. همسايه ها بار ديگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پير گفت: از کجا ميدانيد که اين از خوش شانسی من بوده يا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسايه ها با عصبانيت گفتند: خب معلومه که از بد شانسيه تو بوده پير مرد کودن!

چند روز بعد نيرو های دولتی برای سرباز گيری از راه رسيدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سر زمينی دور دست با خود بردند. پسر کشاورز پير به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد. همسايه ها بار ديگر برای تبريک به خانه پير مرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پير گفت:از کجا ميدانيد که...؟





رسم محبت آموختم ...


وقتي 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زير انداختي و لبخند زدي...

وقتي که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روي شونه هام گذاشتي و دستم رو تو دستات گرفتي انگار از اين که منو از دست بدي وحشت داشتي

.وقتي که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردي وبرام آوردي ..پيشونيم رو بوسيدي و
گفتي بهتره عجله کني ..داره ديرت مي شه .

وقتي 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتي اگه راستي راستي دوستم داري .
.بعد از کارت زود بيا خونه

وقتي 40 ساله شدي و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو داشتي ميز شام رو تميز مي کردي و گفتي .باشه عزيزم ولي الان وقت اينه که بري
تو درسها به بچه مون کمک کني ..

وقتي که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتني مي بافتي
بهم نکاه کردي و خنديدي


وقتي 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدي ...


وقتي که 70 ساله شدي و من بهت گفتم دوستت دارم در حالي که روي صندلي راحتيمون نشسته بوديم من نامه هاي عاشقانه ات رو که 50 سال پيش براي من نوشته بودي رو مي خوندم و دستامون تو دست هم بود ..


وقتي که 80 سالت شد ..اين تو بودي که گفتي که من رو دوست داري ..
نتونستم چيزي بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد

اون روز بهترين روز زندگي من بود ..چون تو هم گفتي که منو دوست داري

به کسي که دوستش داري بگو که چقدر بهش علاقه داري
و چقدر در زندگي براش ارزش قائل هستي
چون زماني که از دستش بدي
مهم نيست که چقدر بلند فرياد بزني
اون ديگر صدايت را نخواهد شنيد


آيا تا به حال وقتي به پارک رفته اي.. تو زمين بازي به بچه هايي که سوار چرخ و فلک هستند نگاه کرده اي؟؟
يا زماني که قطرات بارون به زمين برخورد ميکنند به صداي اون گوش داده اي ..؟
ايا زيبايي بالهاي يک پروانه زماني که به هر طرف پرواز ميکند را ديده اي ؟؟
وقت غروب در آسماني نيمه ابري آيا انعکاس رنگ خورشيد را در ابرها نطاره گر بوده اي ؟؟
وقتي از دوستي ميپرسي حالت چطور است..آيا صبر ميکني تا پاسخي دريافت کني؟؟


آيا تا بحال به کودک خود گفته اي،

"فردا اين کار را خواهيم کرد"

و آنچنان شتابان بوده اي

که نتواني غم او را در چشمانش ببيني؟

آن زمان که براي رسيدن به مکاني چنان شتابان مي دويد،

نيمي از لذت راه را بر خود حرام مي کنيد.

آنگاه که روز خود را با نگراني و عجله به پايان مي رسانيد،

گويي هديه اي را ناگشوده به کناري مي نهيد.

زندگي که يک مسابقه دو نيست!
کمي آرام گيريد

به موسيقي زندگي گوش بسپاريد،

پيش از آنکه آواي آن به پايان رسد.

من باور دارم که... هميشه بايد کسانى که صميمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زيبا و دوستانه ترک گويم
زيرا ممکن است آخرين بارى باشد که آن‌ها را مى‌بينم.

 من باور دارم که..........دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترين لذت دنيا است.





آشنایی با مستر بین !!

مستر بين و همسرش سانتراسايستي


نام كامل: ROWAN SEBASTIAN ATKINSON
تاريخ تولد: 6 ژانويه 1955.
محل تولد: نيوكاسل انگليس.
شغل: بازيگر، كمدين، نويسنده.
تحصيلات: مهندسي الكترونيك از دانشگاه نيوكاسل و آكسفورد.
علت شهرت: MR.BEAN
قد: 183 سانتي متر.
پدر: ERIC ATKINSO
شغل: كشاورز
مادر: ELLA MAY ATKINSON
برادرها: RYBERT-RODNEY
همسر: SUENTRA SASTRY–
شغل: آرايشگر و گريمور
ازدواج:1990.
پسر: BENJAMIN
دختر: LILY
جوايز دريافتي:
BRIT ACADEMY AWARDS
OLIVIER THEATRE AWARDS

* وي در دوران دبستان با توني بلر هم كلاسي بوده است.
* وي از سال 1979 فعاليت هنري خود را آغاز كرد.
* وي صاحب چندين اتوموبيل ريسر و اسپورت ميباشد.تفريح و سرگرمي وي مسابقات اتومبيل راني سرعت ميباشد.وي در اين زمينه مهارت زيادي نيز داراست.
روان آتكينسون معروف به مستربين كمدين معروفي كه سال‌هاست خنده را بر لبان مردم دنيا مي‌نشاند، در 6 ژانويه 1955 در نيوكاسل انگليس در منطقه تينه متولد شد. پدرش اريك آتكينسون و مادرش الامي‌ نام داشت. او دو برادر بزرگ‌تر به نام‌هاي روبرت و رودني دارد. پدرش يك مزرعه‌دار ساده بود. روان بعد از اتمام تحصيلات ابتدايي و دبيرستان در دانشگاه نيوكاسل در رشته مهندسي برق مشغول به تحصيل شد. مدتي بعد دانشگاهش را به
آكسفورد منتقل كرد و تحصيلاتش را در همان رشته در دانشگاه آكسفورد به پايان رساند.

او از نوجواني به بازي در نقش‌هاي كمدي علاقه فراواني داشت. او در اين زمينه از استعداد خاصي برخوردار بود. روان در دانشگاه آكسفورد با فيلمنامه‌نويس طنز معروف ريچارد كورتس آشنا شد و فعاليت‌هايش را در زمينه بازيگري كمدي زيرنظر اين فيلمنامه‌نويس آغاز كرد. او در چند نمايش كوتاه طنز كه در سالن آمفي تئاتر دانشگاه اجرا شد ايفاي نقش كرد و بسيار مورد توجه تماشاچيان قرار گرفت. روان كار حرفه‌اي خود را در اين زمينه در سن 23 سالگي و در سال 1978 با ايفاي نقش در يك نمايش كمدي با نام oclock news شروع كرد.
اين نمايش يك تقليد خبر طنزآميز بود كه از شبكه BBC انگليس پخش مي‌شد. اين نمايش كمدي كه پخش آن مدت چهار سال ادامه داشت موفقيت چشمگيري به دست آورد و در اين مدت چهار سال روان جوايز ملي و بين‌المللي فراواني را از اتحاديه‌هاي مختلف از آن خود كرد. روان كه با بازي در اين سريال محبوبيت خاصي در انگليس پيدا كرده بود در سال 1980 به اين ترتيب عنوان بازيگر سال BBC را از آن خود كرد و مورد تقدير قرار گرفت. روان در سال 1981 در يك نمايش تك نفره طنز در تئاتر وست اند لندن بازي كرد و بعد از اتمام يك فصل كامل بازي جايزه بازيگر كمدي سال اتحاديه تئاتر وست اند لندن را از آن خود كرد. او جوان‌ترين فردي بود كه تا آن زمان تئاتر تك نفره طنز بازي كرده بود. دومين نمايش تك نفره او در سال 1988 نه فقط در لندن بلكه در نيويورك، استراليا، نيوزلند و خاورميانه بسيار موفقيت‌آميز بود و مورد استقبال قرار گرفت.او در سال 1983 با همكاري فيلمنامه‌نويس ريچارد كورتيس نمايش طنز Black Adderافعي سياه را براي BBC ساخت كه اين سريال نيز برنده جوايز فراواني در سطح بين‌المللي شد و روان به واسطه بازي در نقش اول اين سري نمايش‌ها براي دومين بار عنوان بهترين بازيگر سال BBC را از آن خود كرد. اين سريال در چهار دوره متوالي پخش شد.

معروف‌ترين كار تلويزيوني بزرگ او در سال 1989 ساخته شد. اين سريال كمدي صامت، مجموعه نمايش‌هاي مستربين بود كه براي شبكه‌هاي ITV و HBO توسط شركت تايگر اسپكت ساخته شد. در اين مجموعه نمايش‌هاي طنز، روان نقش يك شهروند انگليسي دست و پا چلفتي را بازي مي‌كرد كه بدون كلام و بيشتر با شكلك‌هاي صورت و حركات خنده‌دار، خنده را بر لبان تماشاگران مي‌نشاند. اين سريال برنده جوايز بين‌المللي فراواني از جمله رز طلايي مونترايكس شد و در سال 1995 نيز عنوان بهترين نمايش كمدي را از آن خود كرد.

اين سريال از شروع ساختش بسيار مورد توجه كشورهاي مختلف دنيا قرار گرفت و در بيش از دويست كشور مهم دنيا فروخته شد و از آن به بعد روان به عنوان مستربين در سطح بين‌الملل معروف شد. اين مجموعه نمايش‌ها از لحاظ اقتصادي براي تلويزيون انگليس پرفروش‌ترين سريال دهه نود به شمار مي‌رفت. اين مجموعه از سال 1989 تا 1995 در تلويزيون بريتانيا ساخته و پخش مي‌شد. در سال 1997روان يك فيلم سينمايي را نيز با اين نقش بازي كرد كه بين، نمايش واقعه ناگوار نام داشت و در سطح جهان موفقيت‌هاي فراواني را از آن خود كرد…

يك نويسنده

روان آتكينسون نه تنها يك بازيگر بلكه يك نويسنده، تهيه‌كننده و دوبلر معروف فيلم‌هاي كمدي در اروپا به شمار مي‌رود وي مي‌گويد: يك فيلم كمدي خوب علاوه بر بازي خوب يك كمدين نياز به يك موسيقي زيبا، يك كارگرداني خوب و يك فيلمنامه زيبا دارد.
او در مورد مجموعه مستربين مي‌گويد: من هرگز دوست ندارم از مستربين كه با آن در سطح دنيا شناخته شده‌ام جدا شوم. من از بازي در اين نقش لذت فراواني مي‌برم.روان علاوه بر اين مجموعه‌هاي تلويزيوني، فيلم‌هاي سينمايي بسيار موفقي را هم در كارنامه هنري خود دارد.
روان در سال 2006 ساخت دومين مجموعه مستربين را آغاز كرده است كه در 29 مارس 2007 به سينماها آمد. اين مجموعه تعطيلات مستربين نام دارد.

ازدواج مستربين
روان در فوريه 1990 با سانتراسايستي ازدواج كرد كه حاصل اين ازدواج دو فرزند به نام‌هاي بنيامين و ليلي مي‌باشد. قابل ذكر است كه مستربين عاشق ماشين‌هاي سريع‌السير از جمله استون مارتين است. وي در خصوص ماشين‌هاي تندرو مقالاتي را در مجلات ماشين منتشر كرده است.

بنيامين اتكينسون , پسر مستر بين


ليلي آتكينسون , دختر مستر بين





ماجرای کمر درد ... !!

یه روز صبح یه مریض به دكتر جراح مراجعه میكنه و از كمر درد شدید شكایت میكنه .
دکتره بعد از معاینه ازش میپرسه : خب، بگو ببینم واسه چی كمر درد گرفتی؟


مریض پاسخ میده: «من برای یك كلوپ شبانه كار میكنم. امروز صبح زودتر به خونه ام رفتم و وقتی وارد آپارتمانم شدم، یه صداهایی از اتاق خواب شنیدم! وقتی وارد اتاق شدم، فهمیدم كه یكی با همسرم بوده!!
دربالكن هم باز بود. من سریع دویدم طرف بالكن، ولی كسی را اونجا ندیدم. وقتی پایین را نگاه كردم،
یه مرد را دیدم كه میدوید و در همان حال داشت لباس میپوشید.»

من یخچال را كه روی بالكن بود گرفتم و پرتاب کردم به طرف اون!!
دلیل كمر دردم هم همین بلند كردن یخچاله.


مریض بعدی دكترکه به نظر میرسید كه تصادف بدی با یك ماشین داشته بهش میگه :، .مریض قبلیِ من بد حال به نظر میرسید، ولی مثل اینكه حال شما خیلی بدتره!بگو ببینم چه اتفاقی برات افتاده؟

مریض پاسخ میده:
«باید بدونید كه من تا حالا بیكار بودم و امروز اولین روز كار جدیدم بود.
ولی من فراموش كرده بودم كه ساعت را كوك كنم و برای همین هم نزدیك بود دیر كنم.
من سریع از خونه زدم بیرون و در همون حال هم داشتم لباسهام را میپوشیدم،شما باور نمیكنید؛
ولی یهو یه یخچال از بالا افتاد روی سر من!


وقتی مریض سوم میاد به نظر میرسه كه حا از دو مریض قبلی وخیمتره.
دكتره در حالی كه شوكه شده بوده دوباره میپرسه «از كدوم جهنمی فرار كردی؟!»


خب، راستش توی یه یخچال بودم كه یهو یه نفر اون را از طبقهء سوم پرتاب كرد.





انشای یک کودک نفهم

موضوع انشاء : از شعر زير چه مفهومي را برداشت ميکنيد ؟
از اون بالا کفتر ميايه يک دانه دختر ميايه !
سيا بغل جا جا ، تو منه ديوامه کردي !
مـــدادم را در قــــلب سفيد کاغذ فــــشار می دهـــــم تا انشاء ام آغاز شود .
اين شعر خيلي با مفهوم ميباشد و من از اين شعر خيلي برداشت ميکنم !
ما هميشه از داخل تلويزيون نگا ميکنيم و پدر من خيلي توی کف اين دختر افغانيه ميباشد و مادرم غيرتي ميشود و به همين دليل پدرم هر شـــــــب شام نخورده ميباشد . مادرم وقتي که خيلي قاطي مي باشد در غذاي پدرم مرگ موش ميريزد ولی پدرم خيلی قوی است و هنوز زنده ميباشد .
ما اين شعر را در ماشين گوش ميدهيم و پدرم جو زده ميباشد و ما خــــيلي حال ميکنيم .
پدرم اين شعر را براي مادرم ميخواند و به او ميگويد :
" اي دخــتر افغاني من يه ایراني هستم "
ولي مادرم خيلي شاکي ميباشد و با يك توگوشي جانانه به پدرم مي کوبد .
ما خيلي به مهماني ميرويم و يکبار پدرم در يک مهماني با اين آهنگ در حال انجام حرکات موزون بود که ما را گرفتن و تا صبح در بازداشت بوديم و خـــيلي خوش گذشت .
پدر من هميشه توي حمام اين آهنگ را ميخواند و خيلي صداي پدرم فالش ميباشد و مادرم آبگرمکن را خاموش ميکند و پدرم هميشه بـــــــــعد از حمام به صورت قنديل ميباشد .
پدر من هر شب به برنامه عسل جون زنگ ميزند و خيلي آهنگ در خواست ميکند ولي همه دارند دنبال گيتار اون آقاي تو دماغي ميگردند و کسي به حرفهای پدر من گوش نمیدهد.
من و پدر و مادرم به شعر و ادبيات خيلی دوست داريم و من از اين شعر خيلی خوشم ميآيد.
برداشت کردم و اين بود انشاء من





رازهایی برای رسیدن به حقیقت زندگی



راز اول:

‌تمامی آن‌چه به منظور خوشحالی و خوشبختی واقعی بدان نیاز داریم، در درون ماست.

راز دوم:

تصویر ذهنی درست از خود، ما را به حقیقت زندگی هدایت می‌کند. هر انسانی، یک تصویر ذهنی از خود دارد که من کیستم و چه می‌توانم انجام دهم. تصویر ذهنی هر انسانی، پایه‌ی اصلی شخصیت و رفتار‌های اوست. به‌عبارت دیگر، تصویر ذهنی ما از خود، نشانه‌ای از احساس فضیلت و بزرگی ماست و نشان‌می‌دهد که چه کارهایی از ما ساخته است‌ و چه کارهایی از ما ساخته نیست. انسان‌ها حقیقت زندگی را با تصویرهای ذهنی خود‌ می‌سازند. آری تصویر ذهنی زیبا از خود، موفقیت‌ها را می‌سازد و موفقیت‌ها، باعث بهتر شدن تصویر ذهنی انسان از خود می‌گردد. تصویر ذهنی ما از خودمان، نمادی از مجموعه‌ی باورهای ما در فضای زندگی است.

راز سوم:

هدف زندگانی، آن است که تمام توانایی‌های بالقوه‌ی خود را به‌عنوان یک انسان خود‌شکوفا‌ بشناسیم و آن‌ها را شکوفا کنیم و بهترین خویشتن خویش را از خود ظاهر کنیم و به بیش‌ترین رشد و شکوفایی برسیم.

راز چهارم:

تغییر در وجود، نه‌تنها ممکن و میسر است بلکه اجتناب‌ناپذیر است‌ زیرا تا ما تغییر نکنیم، زندگی‌مان تغییر نمی‌‌کند. انسان‌های سعادتمند، ‌مرتباً می‌شوند و می‌روند‌ زیرا تا نشوی، نمی‌شود و تا نروی، نمی‌رسی.

راز پنجم:

تمام مشکلات، موانع و مصائب زندگی، در‌واقع درس‌هایی هستند که به انسان می‌آموزند و انسان را می‌سازند. آن‌ها فرصت‌هایی در لباس مبدل‌اند. حتی گاهی مشکلات، الطاف خفیه‌ی خداوند هستند که باعث رشد و شکوفایی انسان می‌شوند. پس آن‌ها را گرامی بداریم و از آن‌ها بیاموزیم.

راز ششم:

تلقی ما از واقعیت، ساخته و پرداخته‌ی فکر و ذهن ماست. پس واقعیت‌های زندگی ما می‌توانند با اندیشه‌های ما تغییر کنند. بنابراین مراقب اندیشه‌های خود باشیم تا واقعیت زندگی‌مان را زیباتر کنیم.

راز هفتم:

ترس و تردید، سرزندگی و نشاط را از انسان می‌رباید. با باورهای عالی و توکل بر خداوند، هرگونه ترس و تردید را از فضای فکر خود دور کنیم و در وادی یقین و عشق، محکم و استوار به جلو برویم و زندگی پرحاصلی را در محضر خدا و کائنات خلق کنیم.

‌راز هشتم:

مادامی که خودمان را دوست نداشته باشیم و به خودمان عشق نورزیم، نمی‌توانیم به کسی عشق بورزیم و از عشق دیگران نسبت به خود بهره‌ای ببریم. پس گوهر عشق را ابتدا به خود تقدیم کنیم تا بتوانیم مظهر عشق‌ورزی برای دیگران باشیم.

راز نهم:

تمامی ارتباطات ما با کائنات و دیگران، آیینه‌هایی هستند که خود ما را نشان می‌دهند و تمامی مردم، آموزگاران ما به‌حساب می‌آیند. پس با خودباوری و اعتماد‌به‌نفس، زیبا‌ترین رابطه‌ها را برقرار‌کنیم و از کلید طلایی ارتباطات، برای باز کردن هر درِ بسته‌ای در زندگی استفاده کنیم و موفق شویم.

راز دهم:

سعادت واقعی در زندگی، در نحوه‌ی عکس‌العمل ما در مقابل رخدادها و حوادث زندگی است‌ نه در بخت و اقبال. بنابراین خود را مسؤول زندگی خود بدانیم و تقصیر را به عهده‌ی دیگران نیندازیم تا بتوانیم با عکس‌العمل‌های مناسب، حقیقت زیبای زندگی را به واقعیت قابل قبول تبدیل کنیم و به خوشبختی و سعادت برسیم.

راز یازدهم:

حقیقت زندگی، بر مبنای عشق الهی استوار است. انسان‌های موفق و کامیاب، وجود خود را با عشق الهی، جذاب و منور می‌کنند و با تقدیم عشق به انسان‌های دیگر و به کل کائنات، به زندگی سعادتمندانه‌ای می‌رسند.

راز دوازدهم:

از آن‌جایی که انسان‌ها در مسیر زندگی گاهی از اجرای درست قانونمندی‌های زندگی غافل می‌شوند و با اندیشه‌های غلط و القائات منفی دیگران، از مسیر درست زندگی به بی‌راهه می‌روند، بنابراین ارزیابی مستمر کیفیت زندگی و اصلاح لحظه‌به‌لحظه‌ی خود، می‌تواند انسان را در مسیر درست و رسیدن به حقیقت زندگی هدایت کند. زیباترین معیار ارزیابی کیفیت زندگی، این است که در پایان هر روز، از خود سؤال کنیم که آیا من روز پرحاصلی داشتم و از لحظه‌های زندگی خود ‌لذت بردم؟



با اجرای درست رازهای حقیقت زندگی، به این نتیجه می‌رسیم که:

تمامی آن‌چه که برای خوشحالی و خوشبختی واقعی در زندگی به آن احتیاج داریم، هم‌اکنون از‌آنِ ما و در اختیار ماست و ما باید به‌عنوان بندگان شایسته و شکرگزار در هر لحظه، هوشیارانه قانونمندی‌های رسیدن به حقیقت زندگی را اجرا کنیم تا بتوانیم از مواهب الهی استفاده کنیم و از لحظه‌های زندگی در مسیر کمال لذت ببریم.








ماجراي يك نانوا

شیوانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور می‌کرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می‌کند، تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد. شیوانا از مرد نانوا پرسید: آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و الآن مشغول انجام اینکار است، تمام عمر همنشین باشی!؟ مرد نانوا با مسخرگی پاسخ داد: من فقط برای مدتی اینکار را انجام خواهم داد و بعد که وضع مالیم بهتر شد، اینکار را ترک می‌کنم و مثل بقیه نانواها آدم درست و صادقی می‌شوم!

شیوانا سری تکان داد و گفت: متاسفم دوست من!! هر انسانی که کاری انجام می‌دهد، بخشی از وجود او می‌فهمد که قادر به این‌کار هست. این بخش همه عمر با انسان می‌آید. در نگاه و چهره و رفتار و گفتار و صدای آدم خودش را نشان می‌دهد. کم‌کم انسان‌های اطرافت هم می‌فهمند که چیزی در وجود تو قادر به این جور کارهای خلاف است و به خاطر آن از تو فاصله می‌گیرند. تو کم‌کم تنها می‌شوی و این بخش که تو دیگر دوستش نخواهی داشت، همچنان با تو همراه خواهد شد و نهایتا" وقتی همه را از دست دادی، فقط این بخش از وجودت یعنی بخشی که قادر به فریب است و در کلک زدن مهارت دارد با تو می‌ماند. تو مجبوری تمام عمر با تکه‌ای که دوست نداری زندگی کنی و حتی در آن دنیا با همان تکه همراه شوی!

اگر آنها که محض تفنن و امتحان به کار خلافی دست می‌زنند و گمان می‌کنند بعد از این تجربه قادر به بازگشت به حالت پاکی و عصمت اولیه نیستند و بخشی از وجود آنها نسبت به توانایی خود در خطاکاری آگاه و بیدار می‌شود و همیشه همراهشان می‌آید، شاید از همان ابتدا هرگز به سمت کار خلاف، حتی برای امتحان هم نمی‌رفتند!





اندکی آهسته

اندکی آهسته،

شاید این فواره از اوج به زیر افتادست!



در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض 30 دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت.
از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد.
از سرعت قدمهایش کاست و چند ثانیه ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.
یک دقیقه بعد، ویلونزن اولین انعام خود را دریافت کرد.
خانمی بی آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.
چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد.
کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان به همراه می برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلونزن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدینشان بلا استثنا برای بردنشان به زور متوسل شدند.
در طول مدت 30 دقیقه ای که ویلون زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند.
بیست نفر انعام دادند، بی آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون زن شد.
وقتیکه ویلون زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد.
نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.

هیچکس نمیدانست که این ویلون زن همان”جاشوا بل” یکی از بهترین موسیقی دانان جهان است، و نوازنده ی یکی از پیچیده ترین قطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، میباشد.
جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تئاتر های شهر بوستون، برنامه ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.

این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن پست ترتیب داده شده بود، وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت های مردم بود.

نتیجه: آیا ما در شرایط معمولی و ساعات نامناسب، قادر به مشاهده ودرک زیبایی هستیم؟
لحظه ای برای قدردانی از آن توقف میکنیم؟
آیا نبوغ و شگرد ها را در یک شرایط غیر منتظره میتوانیم شناسایی کنیم؟

یکی از نتایج ممکن این آزمایش میتواند این باشد،
اگر ما لحظه ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقی دانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون است، گوش فرا دهیم ،چه چیز های دیگری را داریم از دست میدهیم؟





کمی شادتر باشیم !

زمانی که ناراحت و افسرده هستیم چه کاری انجام دهیم تا درونمان شاد شود؟ آیا برایتان لحظاتی پیش آمده است که نمی دانید چه کاری باید انجام دهید؟
اما خوش‌گذرانی هم آدابی دارد که خیلی از ما نمی‌دانیم و با اینکه دل‌مان می‌خواهد خوشی بگذرانیم، بدتر حوصله‌مان سر می‌رود و حال‌مان از هر چه مهمانی و سفر است به هم می‌خورد. خلاصه اگر می‌خواهید خوش بگذرانید و آدم خوش‌‌مشربی باشید، این پیشنهادها را به کار بگیرید!

• شوخی‌های به‌جا:
افراد خوش‌مشرب و اجتماعی اصل و قاعده شخصی مربوط به خودشان را دارند. برای هر آدمی خوش‌گذرانی و خوش بودن در چارچوب خود آن آدم می‌گنجد. شاید شما در محیط‌های خیلی شلوغ و پر از موسیقی احساس شادمانی کنید و من با دیدن تعداد آدم محدودی در طبیعت بدون هیچ سر و صدای اضافی!
شاید شما دوست داشته باشید دسته‌جمعی و با دوست و فامیل به دید و بازدید بروید و من ترجیح بدهم تنها و یا با یکی از دوستان نزدیک و افراد فامیل به مهمانی بروم!
دوم اینکه شوخی‌های من و شما با همدیگر تفاوت دارد چون شخصیت من و شما با هم تفاوت دارد و دیگران هم توقع شوخی‌های متفاوتی را از ما دارند و یک شبه نمی‌توانند باورشان را نسبت به ما تغییر دهند. شاید شما امسال بتوانید کمی با لحن صمیمانه‌تر با افراد برخورد کنید – کاری که سال پیش نمی‌کردید- یا افراد را با اسم کوچک‌شان و یا با پسوند جان صدا کنید، در حالی که پیش از این از صدا کردن نام آنها گریزان بودید.
این کار می‌تواند کم‌کم فضا را عوض کند و دیگران را به شما و شما را به دیگران نزدیک‌تر کند اما تغییر یکباره رفتار مثلا شوخی‌هایی که تا به حال با همدیگر نداشتید مثل هُل دادن همدیگر و مسخره کردن لباس پوشیدن یکدیگر نه تنها موجب صمیمیت بیشتر و فضای بهتر در مهمانی نمی‌شود که موجب یک دعوا و دلخوری می‌شود. پس این نکته را به خاطر داشته باشید که آدم‌های خوش‌مشرب شوخی‌ها و رفتارشان را نسبت به زمان، مکان و شخص می‌سنجند.

• انتظارهای به جا:
آدم‌های بامزه دوست داشتنی و جالب‌اند. اما چرا؟ خیلی از آنها ذاتا یک کمدین هستند و خلاقیت زیادی در بیان خاطرات جالب و بامزه دارند. آنها سعی می‌کنند دوستان‌شان را بخندانند. شخصیت‌شان جالب است، در ذهن‌شان آدم‌ها با کاریکاتورهای‌شان قدم می‌زنند، خیلی از تصاویر ساده به نظرشان خنده‌دار می‌آید چون جور دیگری دیده می‌شود و این ویژگی را همه ندارند و نمی‌توانند این‌گونه باشند. این انتظار را از خودتان داشتن – که شخصیتی جدی دارید- اشتباه و نشدنی است و اشتباه‌تر این است که بخواهید دیگران مثل همسر،‌ پدر و ... دیگر نزدیکان شما این‌گونه باشند. نمی‌توان انتظار تغییر خیلی بزرگ را داشت، تغییری در حد تغییر شخصیت!

• فیلم‌نامه‌های شاد و مفرح:
مردم خوش‌مشرب همچنین استعداد خاصی در وارد کردن افراد به داستان‌ها و جریان‌های شاد دارند. بعضی از آنها مکان‌هایی را می‌شناسند که برای سفر کردن خیلی جالب و خوب است. بعضی‌های‌شان بازی‌هایی را سراغ دارند که جذاب و جدیدند. بعضی دیگر همیشه 2، 3 فیلم خوب در آستین دارند. گاهی هم خود جریان‌ساز قضیه‌ای می‌شوند مثل مهمانی‌های عجیب و غریب، خبر دادن تولد، سالگرد ازدواج و حتی سالگرد مرگ عزیز فردی به دیگران، آنها با این کارهای خود درخواستی می‌کنند و باعث می‌شوند وقتی شماره تلفن‌شان روی صفحه تلفن شما می‌افتد با هیجان گوشی را بردارید و ناخودآگاه لبخندی بر لب‌تان بنشیند.

• کنار زدن میله‌های پنجره:
خیلی از ما مدام در حال حفاظ درست کردن برای خودمان هستیم. منظورم چیست؟ مثلا دل‌مان می‌خواهد لباسی برای خودمان بخریم و با اینکه خیلی هم دل‌مان می‌خواهد این خرید را انجام بدهیم اما فکر فردا و پس فردا و پس‌انداز هزینه نمی‌گذارد حتی یک خرید کوچک دل‌خوش‌کنک را برای خودمان انجام بدهیم، در حالی که آدم‌های خوش‌مشرب اصولا ما را متقاعد می‌کنند که با کمی ولخرجی یا یکی دو ساعت مرخصی اتفاق زیادی برای ما نمی‌افتد. آنها پنجره‌ای را رو به ما باز می‌کنند که ما از ترس دزد و برف و باران و توپ بچه همسایه، با چوب و آهن روی‌اش را پوشانده‌ایم، غافل از اینکه باز کردن این پنجره و آمدن هوا به داخل خانه، چه‌ها که نمی‌تواند با حال ما بکند!

• شادمانی که هدف است:
بعضی از افراد به صورت طبیعی زمان برای شادی و خوش‌گذرانی و خوش بودن دارند اما خیلی‌ها هم این موقعیت را ندارند. مثلا فلانی پول زیادی دارد و با آن به سفرهای خیلی مهیج می‌رود اما من که پول زیادی ندارم و عاشق سفر هستم، چه باید بکنم! آدم‌های شاد خودشان را در چارچوب واقعی که دارند می‌بینند و خوشی کردن و خوش بودن را به عنوان هدف بزرگی در زندگی‌شان می‌شناسند و برای آن تلاش می‌کنند. مثلا دنبال سفرهای ارزان‌قیمت‌تر می‌گردند یا گروهی را پیدا می‌کنند که اهل سفرند و موقعیت‌شان با آنها جور است و می‌توانند شرایط مالی همدیگر را درک کنند تا سفری خوب و البته کم‌هزینه را با هم تجربه کنند.

• بچگی کنید:
خوش بودن؛ خواهی، نخواهی با کمی حماقت و بچگی همراه است و با تیپ رسمی و خشک جور درنمی‌آید. اگر می‌خواهید خوش باشید، باید کمی از این موضع‌تان پایین بیایید. یعنی چه کار کنید؟ راحت بخندید و جلوی خنده‌تان را نگیرید، جوک‌های بامزه‌ای را که بلد هستید – البته با موقعیت‌سنجی درست – برای دیگران تعریف کنید. اشتباه بامزه و خنده‌داری را که انجام داده‌اید برای دوستان‌تان بازگو کنید و از اینکه دیگران به شما بخندند، نترسید!

• کمی بی‌پروا باشید:
یک بعد دیگر از شادمانی کردن و شاد بودن این است که کمی به طبیعت‌تان برگردید و خود حقیقی‌تان باشید. کمی جرأت و شهامت برای کارهایی که دوست دارید انجام دهید، داشته باشید، البته منظورمان این نیست که شروع کنید به رفتار جلف انجام دادن مثلا با صدای بلند در خیابان آواز خواندن یا دیگران را از پنجره خانه برای خنده، خیس کردن، بلکه منظورمان این است تنها کمی از آن حالت رسمی‌تان خارج شوید و کاری را که سال‌ها است آرزویش را دارید یا هوس‌اش به سرتان زده را انجام بدهید. مثلا دل‌تان می‌خواهد لباس اسپرت بپوشید!
یکی از راه‌های ساده‌تر هم این است که به گذشته خودتان که تا به حال با اخم نگاه می‌کرده‌اید، بخندید! به عشق‌هایی که از سر گذرانده‌اید، به دعواهای سر کار، به دوستی‌هایتان، به قهرهای‌تان. اگر واقعا از صمیم قلب بخواهید، می‌توانید به تمام این جریان‌ها از بعد دیگری نگاه کنید. شاید هم این هوس به سرتان زده که از دوست و فامیل قدیمی که اتفاقا دعوای مفصلی هم با او داشته‌اید حالی بپرسید... چرا که نه؟! این کار را بکنید!

• کارهای بامزه‌تر:
این مورد نکته خیلی ظریفی است. آدم‌های شاد کارهایی را بلدند که دیگران را خوشحال می‌کند و باعث می‌شود از ته دل خنده بر لب‌شان بیاید. گذشته از قضیه استعداد و ذاتی بودن آنها این ویژگی را مدیون دانستن مقدار زیادی جوک، داستان و خاطره و اتفاق خوب هستند که در ذهن‌شان ذخیره کرده‌اند. شما در ذهن‌تان چه چیزهایی را ذخیره کرده‌اید؟

• خوش بودن به اندازه خوش نبودن:
افراد اجتماعی و خون‌گرم و خوش‌مشرب روان‌شناسی خوبی از فضا و مکانی که در آن قرار گرفته‌اند دارند آنها می‌دانند کجا جای شوخی و خنده است و کجا نیست و این نکته مهم‌ترین نکته است و به اندازه خوش بودن اهمیت دارد. اگر می‌خواهید شما هم جزو این گروه باشید باید حسابی حواس‌تان باشد تا در فضای رسمی و سنگین سعی نکنید شوخ و بامزه جلوه کنید و اگر بیشتر افراد جمع ناراحت هستند و احساس خوبی ندارند، نخواهید یک تنه آنها را بخندانید. در این مواقع هم دردی کردن بهترین راه است و موجب می‌شود بتوانید احترام دیگران را نسبت به خودتان برانگیزید نه حسی که به آنها می‌گوید شما چه‌قدر سبک و موقعیت‌نشناس هستید!

• آدم هیچ‌کار و هیچ کجا نباشید:
آدم‌های خوش‌مشرب اصولا آمادگی خوش‌گذرانی را دارند. آنها بیشتر مواقع به سوال شما برای رفتن به مهمانی، گردش، مسافرت و ... جواب مثبت می‌دهند، مگر اینکه واقعا مشکلی داشته باشند. در این مورد دو راهکار برای شما که می‌خواهید از لاک تنهایی و غم‌زدگی بیرون بیایید وجود دارد:
• آدمی نباشید که هیچ‌وقت نمی‌خواهد هیچ کار جدیدی را انجام بدهد!
• آدمی نباشید که اصولا نمی‌خواهد هیچ کار دنباله‌داری را انجام بدهد و سکون را به همه‌چیز ترجیح می‌دهد.
• وقتی در جمعی هستید که دیگران با رفتن به سینما موافق هستند ساز مخالف کوک نکنید که نه! نرویم و هزار دلیل بی‌خود نیاورید! و اگر هم واقعا مخالف سینما هستید، یا دلیل موجهی بیاورید و یا حداقل جمع را مؤدبانه با دلیل قانع‌کننده خود ترک کنید و یا پیشنهاد بهتری رو کنید که دیگران آن را بپذیرند.

• صندلی‌تان را عوض کنید:
خیلی وقت‌ها در موقعیتی گیر می‌افتید که فکر می‌کنید تنها راه چاره‌اش گذشت ساعت و تمام شدن وقت این فضای لعنتی است. مثلا به یک مهمانی رسمی دعوت شده‌اید و دارید از فضای سنگین موجود خفه می‌شوید. چه باید بکنید! جایتان را عوض کنید و نزدیک به همکاران و دوستانی بنشینید که حداقل حرفی برای هم دارید و می‌توانید زمان را راحت‌تر بگذرانید. حتی این حالت در مهمانی‌ها هم اتفاق می‌افتد. شما به مهمانی رفته‌اید که با افراد آن هیچ کلام مشترکی ندارید. در این وضعیت با نگاهی به دور و برتان خودتان را سرگرم کنید تا زمان راحت‌تر بگذرد. مثلا بخواهید –اگر امکان دارد- آلبوم خانوادگی در اختیار شما قرار بدهند یا با بچه خانواده ارتباط برقرار کنید (باور کنید بی‌مزه‌ترین بچه هم در آستین‌اش کار و حرف بامزه و شنیدنی دارد) یا درباره خانه‌شان، گل‌های‌شان و... بپرسید.

• عقب‌نشین نباشید:
آدم‌های خوش‌گذران پا پیش می‌گذارند تا به‌شان خوش بگذرد و منتظر نمی‌مانند تا یکی از آسمان یا زمین بیاید و به آنها بگوید افتخار بدهید تا به شما هم خوش بگذرد. آنها خودشان سر صحبت را باز می‌کنند، پیشنهاد می‌دهند، از جا بلند می‌شوند و گاه به میزبان کمک می‌کنند. اگر نظری داشته باشند، می‌دهند و منفعل عمل نمی‌کنند!

• کمی بی‌تفاوت‌اند:
اگر می‌خواهید واقعا خوش‌ بگذرانید، باید کمی نسبت به حرف دیگران بی‌تفاوت باشید چون به هر حال و همیشه و همه جا افرادی پیدا می‌شوند که رفتار شما را نمی‌پسندند. آنها دل‌شان نمی‌خواهد شما بخندید، بحث کنید، نظر بدهید و خیلی چیزهای دیگر اما اگر می‌خواهید خوش باشید، کمی بی‌خیال آنها باشید!





گزارش تخلف
بعدی