عجب خوش شانسی!

روستا زاده پير جواب داد: از کجا ميدانيد که اين از خوش شانسی من بوده يا از بد شانسی ام؟ همسايه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که اين از بد شانسيه!
هنوز يک هفته از اين ماجرا نگذشته بود که اسب پير مرد به همراه بيست اسب وحشی به خانه بر گشت. اين بار همسايه ها برای تبريک نزد پير مرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بيست اسب ديگر به خانه بر گشت! پير مرد بار ديگر در جواب گفت: از کجا ميدانيد که اين از خوش شانسی من بوده يا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پيرمرد در ميان اسب های وحشی، زمين خورد و پايش شکست. همسايه ها بار ديگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پير گفت: از کجا ميدانيد که اين از خوش شانسی من بوده يا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسايه ها با عصبانيت گفتند: خب معلومه که از بد شانسيه تو بوده پير مرد کودن!
چند روز بعد نيرو های دولتی برای سرباز گيری از راه رسيدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سر زمينی دور دست با خود بردند. پسر کشاورز پير به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد. همسايه ها بار ديگر برای تبريک به خانه پير مرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پير گفت:از کجا ميدانيد که...؟
رسم محبت آموختم ...
.jpg)
وقتي که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روي شونه هام گذاشتي و دستم رو تو دستات گرفتي انگار از اين که منو از دست بدي وحشت داشتي
.وقتي که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردي وبرام آوردي ..پيشونيم رو بوسيدي و
گفتي بهتره عجله کني ..داره ديرت مي شه .
وقتي 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتي اگه راستي راستي دوستم داري .
.بعد از کارت زود بيا خونه
وقتي 40 ساله شدي و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو داشتي ميز شام رو تميز مي کردي و گفتي .باشه عزيزم ولي الان وقت اينه که بري
تو درسها به بچه مون کمک کني ..
وقتي که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتني مي بافتي
بهم نکاه کردي و خنديدي
وقتي 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدي ...
وقتي که 70 ساله شدي و من بهت گفتم دوستت دارم در حالي که روي صندلي راحتيمون نشسته بوديم من نامه هاي عاشقانه ات رو که 50 سال پيش براي من نوشته بودي رو مي خوندم و دستامون تو دست هم بود ..
وقتي که 80 سالت شد ..اين تو بودي که گفتي که من رو دوست داري ..
نتونستم چيزي بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد
اون روز بهترين روز زندگي من بود ..چون تو هم گفتي که منو دوست داري
به کسي که دوستش داري بگو که چقدر بهش علاقه داري
و چقدر در زندگي براش ارزش قائل هستي
چون زماني که از دستش بدي
مهم نيست که چقدر بلند فرياد بزني
اون ديگر صدايت را نخواهد شنيد
آيا تا به حال وقتي به پارک رفته اي.. تو زمين بازي به بچه هايي که سوار چرخ و فلک هستند نگاه کرده اي؟؟
يا زماني که قطرات بارون به زمين برخورد ميکنند به صداي اون گوش داده اي ..؟
ايا زيبايي بالهاي يک پروانه زماني که به هر طرف پرواز ميکند را ديده اي ؟؟
وقت غروب در آسماني نيمه ابري آيا انعکاس رنگ خورشيد را در ابرها نطاره گر بوده اي ؟؟
وقتي از دوستي ميپرسي حالت چطور است..آيا صبر ميکني تا پاسخي دريافت کني؟؟
آيا تا بحال به کودک خود گفته اي،
"فردا اين کار را خواهيم کرد"
و آنچنان شتابان بوده اي
که نتواني غم او را در چشمانش ببيني؟
آن زمان که براي رسيدن به مکاني چنان شتابان مي دويد،
نيمي از لذت راه را بر خود حرام مي کنيد.
آنگاه که روز خود را با نگراني و عجله به پايان مي رسانيد،
گويي هديه اي را ناگشوده به کناري مي نهيد.
زندگي که يک مسابقه دو نيست!
کمي آرام گيريد
به موسيقي زندگي گوش بسپاريد،
پيش از آنکه آواي آن به پايان رسد.
من باور دارم که... هميشه بايد کسانى که صميمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زيبا و دوستانه ترک گويم
زيرا ممکن است آخرين بارى باشد که آنها را مىبينم.
من باور دارم که..........دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترين لذت دنيا است.
آشنایی با مستر بین !!

تاريخ تولد: 6 ژانويه 1955.
محل تولد: نيوكاسل انگليس.
شغل: بازيگر، كمدين، نويسنده.
تحصيلات: مهندسي الكترونيك از دانشگاه نيوكاسل و آكسفورد.
علت شهرت: MR.BEAN
قد: 183 سانتي متر.
پدر: ERIC ATKINSO
شغل: كشاورز
مادر: ELLA MAY ATKINSON
برادرها: RYBERT-RODNEY
همسر: SUENTRA SASTRY–
شغل: آرايشگر و گريمور
ازدواج:1990.
پسر: BENJAMIN
دختر: LILY
جوايز دريافتي:
BRIT ACADEMY AWARDS
OLIVIER THEATRE AWARDS
* وي در دوران دبستان با توني بلر هم كلاسي بوده است.
* وي از سال 1979 فعاليت هنري خود را آغاز كرد.
* وي صاحب چندين اتوموبيل ريسر و اسپورت ميباشد.تفريح و سرگرمي وي مسابقات اتومبيل راني سرعت ميباشد.وي در اين زمينه مهارت زيادي نيز داراست.
روان آتكينسون معروف به مستربين كمدين معروفي كه سالهاست خنده را بر لبان مردم دنيا مينشاند، در 6 ژانويه 1955 در نيوكاسل انگليس در منطقه تينه متولد شد. پدرش اريك آتكينسون و مادرش الامي نام داشت. او دو برادر بزرگتر به نامهاي روبرت و رودني دارد. پدرش يك مزرعهدار ساده بود. روان بعد از اتمام تحصيلات ابتدايي و دبيرستان در دانشگاه نيوكاسل در رشته مهندسي برق مشغول به تحصيل شد. مدتي بعد دانشگاهش را به
آكسفورد منتقل كرد و تحصيلاتش را در همان رشته در دانشگاه آكسفورد به پايان رساند.
او از نوجواني به بازي در نقشهاي كمدي علاقه فراواني داشت. او در اين زمينه از استعداد خاصي برخوردار بود. روان در دانشگاه آكسفورد با فيلمنامهنويس طنز معروف ريچارد كورتس آشنا شد و فعاليتهايش را در زمينه بازيگري كمدي زيرنظر اين فيلمنامهنويس آغاز كرد. او در چند نمايش كوتاه طنز كه در سالن آمفي تئاتر دانشگاه اجرا شد ايفاي نقش كرد و بسيار مورد توجه تماشاچيان قرار گرفت. روان كار حرفهاي خود را در اين زمينه در سن 23 سالگي و در سال 1978 با ايفاي نقش در يك نمايش كمدي با نام oclock news شروع كرد.
اين نمايش يك تقليد خبر طنزآميز بود كه از شبكه BBC انگليس پخش ميشد. اين نمايش كمدي كه پخش آن مدت چهار سال ادامه داشت موفقيت چشمگيري به دست آورد و در اين مدت چهار سال روان جوايز ملي و بينالمللي فراواني را از اتحاديههاي مختلف از آن خود كرد. روان كه با بازي در اين سريال محبوبيت خاصي در انگليس پيدا كرده بود در سال 1980 به اين ترتيب عنوان بازيگر سال BBC را از آن خود كرد و مورد تقدير قرار گرفت. روان در سال 1981 در يك نمايش تك نفره طنز در تئاتر وست اند لندن بازي كرد و بعد از اتمام يك فصل كامل بازي جايزه بازيگر كمدي سال اتحاديه تئاتر وست اند لندن را از آن خود كرد. او جوانترين فردي بود كه تا آن زمان تئاتر تك نفره طنز بازي كرده بود. دومين نمايش تك نفره او در سال 1988 نه فقط در لندن بلكه در نيويورك، استراليا، نيوزلند و خاورميانه بسيار موفقيتآميز بود و مورد استقبال قرار گرفت.او در سال 1983 با همكاري فيلمنامهنويس ريچارد كورتيس نمايش طنز Black Adderافعي سياه را براي BBC ساخت كه اين سريال نيز برنده جوايز فراواني در سطح بينالمللي شد و روان به واسطه بازي در نقش اول اين سري نمايشها براي دومين بار عنوان بهترين بازيگر سال BBC را از آن خود كرد. اين سريال در چهار دوره متوالي پخش شد.
معروفترين كار تلويزيوني بزرگ او در سال 1989 ساخته شد. اين سريال كمدي صامت، مجموعه نمايشهاي مستربين بود كه براي شبكههاي ITV و HBO توسط شركت تايگر اسپكت ساخته شد. در اين مجموعه نمايشهاي طنز، روان نقش يك شهروند انگليسي دست و پا چلفتي را بازي ميكرد كه بدون كلام و بيشتر با شكلكهاي صورت و حركات خندهدار، خنده را بر لبان تماشاگران مينشاند. اين سريال برنده جوايز بينالمللي فراواني از جمله رز طلايي مونترايكس شد و در سال 1995 نيز عنوان بهترين نمايش كمدي را از آن خود كرد.
اين سريال از شروع ساختش بسيار مورد توجه كشورهاي مختلف دنيا قرار گرفت و در بيش از دويست كشور مهم دنيا فروخته شد و از آن به بعد روان به عنوان مستربين در سطح بينالملل معروف شد. اين مجموعه نمايشها از لحاظ اقتصادي براي تلويزيون انگليس پرفروشترين سريال دهه نود به شمار ميرفت. اين مجموعه از سال 1989 تا 1995 در تلويزيون بريتانيا ساخته و پخش ميشد. در سال 1997روان يك فيلم سينمايي را نيز با اين نقش بازي كرد كه بين، نمايش واقعه ناگوار نام داشت و در سطح جهان موفقيتهاي فراواني را از آن خود كرد…
يك نويسنده
روان آتكينسون نه تنها يك بازيگر بلكه يك نويسنده، تهيهكننده و دوبلر معروف فيلمهاي كمدي در اروپا به شمار ميرود وي ميگويد: يك فيلم كمدي خوب علاوه بر بازي خوب يك كمدين نياز به يك موسيقي زيبا، يك كارگرداني خوب و يك فيلمنامه زيبا دارد.
او در مورد مجموعه مستربين ميگويد: من هرگز دوست ندارم از مستربين كه با آن در سطح دنيا شناخته شدهام جدا شوم. من از بازي در اين نقش لذت فراواني ميبرم.روان علاوه بر اين مجموعههاي تلويزيوني، فيلمهاي سينمايي بسيار موفقي را هم در كارنامه هنري خود دارد.
روان در سال 2006 ساخت دومين مجموعه مستربين را آغاز كرده است كه در 29 مارس 2007 به سينماها آمد. اين مجموعه تعطيلات مستربين نام دارد.
ازدواج مستربين
روان در فوريه 1990 با سانتراسايستي ازدواج كرد كه حاصل اين ازدواج دو فرزند به نامهاي بنيامين و ليلي ميباشد. قابل ذكر است كه مستربين عاشق ماشينهاي سريعالسير از جمله استون مارتين است. وي در خصوص ماشينهاي تندرو مقالاتي را در مجلات ماشين منتشر كرده است.


ماجرای کمر درد ... !!
یه روز صبح یه مریض به دكتر جراح مراجعه میكنه و از كمر درد شدید شكایت میكنه .دکتره بعد از معاینه ازش میپرسه : خب، بگو ببینم واسه چی كمر درد گرفتی؟
مریض پاسخ میده: «من برای یك كلوپ شبانه كار میكنم. امروز صبح زودتر به خونه ام رفتم و وقتی وارد آپارتمانم شدم، یه صداهایی از اتاق خواب شنیدم! وقتی وارد اتاق شدم، فهمیدم كه یكی با همسرم بوده!!
دربالكن هم باز بود. من سریع دویدم طرف بالكن، ولی كسی را اونجا ندیدم. وقتی پایین را نگاه كردم،
یه مرد را دیدم كه میدوید و در همان حال داشت لباس میپوشید.»
من یخچال را كه روی بالكن بود گرفتم و پرتاب کردم به طرف اون!!
دلیل كمر دردم هم همین بلند كردن یخچاله.
مریض بعدی دكترکه به نظر میرسید كه تصادف بدی با یك ماشین داشته بهش میگه :، .مریض قبلیِ من بد حال به نظر میرسید، ولی مثل اینكه حال شما خیلی بدتره!بگو ببینم چه اتفاقی برات افتاده؟
مریض پاسخ میده:
«باید بدونید كه من تا حالا بیكار بودم و امروز اولین روز كار جدیدم بود.
ولی من فراموش كرده بودم كه ساعت را كوك كنم و برای همین هم نزدیك بود دیر كنم.
من سریع از خونه زدم بیرون و در همون حال هم داشتم لباسهام را میپوشیدم،شما باور نمیكنید؛
ولی یهو یه یخچال از بالا افتاد روی سر من!
وقتی مریض سوم میاد به نظر میرسه كه حا از دو مریض قبلی وخیمتره.
دكتره در حالی كه شوكه شده بوده دوباره میپرسه «از كدوم جهنمی فرار كردی؟!»
خب، راستش توی یه یخچال بودم كه یهو یه نفر اون را از طبقهء سوم پرتاب كرد.
انشای یک کودک نفهم
موضوع انشاء : از شعر زير چه مفهومي را برداشت ميکنيد ؟از اون بالا کفتر ميايه يک دانه دختر ميايه !
سيا بغل جا جا ، تو منه ديوامه کردي !
مـــدادم را در قــــلب سفيد کاغذ فــــشار می دهـــــم تا انشاء ام آغاز شود .
اين شعر خيلي با مفهوم ميباشد و من از اين شعر خيلي برداشت ميکنم !
ما هميشه از داخل تلويزيون نگا ميکنيم و پدر من خيلي توی کف اين دختر افغانيه ميباشد و مادرم غيرتي ميشود و به همين دليل پدرم هر شـــــــب شام نخورده ميباشد . مادرم وقتي که خيلي قاطي مي باشد در غذاي پدرم مرگ موش ميريزد ولی پدرم خيلی قوی است و هنوز زنده ميباشد .
ما اين شعر را در ماشين گوش ميدهيم و پدرم جو زده ميباشد و ما خــــيلي حال ميکنيم .
پدرم اين شعر را براي مادرم ميخواند و به او ميگويد :
" اي دخــتر افغاني من يه ایراني هستم "
ولي مادرم خيلي شاکي ميباشد و با يك توگوشي جانانه به پدرم مي کوبد .
ما خيلي به مهماني ميرويم و يکبار پدرم در يک مهماني با اين آهنگ در حال انجام حرکات موزون بود که ما را گرفتن و تا صبح در بازداشت بوديم و خـــيلي خوش گذشت .
پدر من هميشه توي حمام اين آهنگ را ميخواند و خيلي صداي پدرم فالش ميباشد و مادرم آبگرمکن را خاموش ميکند و پدرم هميشه بـــــــــعد از حمام به صورت قنديل ميباشد .
پدر من هر شب به برنامه عسل جون زنگ ميزند و خيلي آهنگ در خواست ميکند ولي همه دارند دنبال گيتار اون آقاي تو دماغي ميگردند و کسي به حرفهای پدر من گوش نمیدهد.
من و پدر و مادرم به شعر و ادبيات خيلی دوست داريم و من از اين شعر خيلی خوشم ميآيد.
برداشت کردم و اين بود انشاء من
رازهایی برای رسیدن به حقیقت زندگی
راز اول:
تمامی آنچه به منظور خوشحالی و خوشبختی واقعی بدان نیاز داریم، در درون ماست.
راز دوم:
تصویر ذهنی درست از خود، ما را به حقیقت زندگی هدایت میکند. هر انسانی، یک تصویر ذهنی از خود دارد که من کیستم و چه میتوانم انجام دهم. تصویر ذهنی هر انسانی، پایهی اصلی شخصیت و رفتارهای اوست. بهعبارت دیگر، تصویر ذهنی ما از خود، نشانهای از احساس فضیلت و بزرگی ماست و نشانمیدهد که چه کارهایی از ما ساخته است و چه کارهایی از ما ساخته نیست. انسانها حقیقت زندگی را با تصویرهای ذهنی خود میسازند. آری تصویر ذهنی زیبا از خود، موفقیتها را میسازد و موفقیتها، باعث بهتر شدن تصویر ذهنی انسان از خود میگردد. تصویر ذهنی ما از خودمان، نمادی از مجموعهی باورهای ما در فضای زندگی است.
راز سوم:
هدف زندگانی، آن است که تمام تواناییهای بالقوهی خود را بهعنوان یک انسان خودشکوفا بشناسیم و آنها را شکوفا کنیم و بهترین خویشتن خویش را از خود ظاهر کنیم و به بیشترین رشد و شکوفایی برسیم.
راز چهارم:
تغییر در وجود، نهتنها ممکن و میسر است بلکه اجتنابناپذیر است زیرا تا ما تغییر نکنیم، زندگیمان تغییر نمیکند. انسانهای سعادتمند، مرتباً میشوند و میروند زیرا تا نشوی، نمیشود و تا نروی، نمیرسی.
راز پنجم:
تمام مشکلات، موانع و مصائب زندگی، درواقع درسهایی هستند که به انسان میآموزند و انسان را میسازند. آنها فرصتهایی در لباس مبدلاند. حتی گاهی مشکلات، الطاف خفیهی خداوند هستند که باعث رشد و شکوفایی انسان میشوند. پس آنها را گرامی بداریم و از آنها بیاموزیم.
راز ششم:
تلقی ما از واقعیت، ساخته و پرداختهی فکر و ذهن ماست. پس واقعیتهای زندگی ما میتوانند با اندیشههای ما تغییر کنند. بنابراین مراقب اندیشههای خود باشیم تا واقعیت زندگیمان را زیباتر کنیم.
راز هفتم:
ترس و تردید، سرزندگی و نشاط را از انسان میرباید. با باورهای عالی و توکل بر خداوند، هرگونه ترس و تردید را از فضای فکر خود دور کنیم و در وادی یقین و عشق، محکم و استوار به جلو برویم و زندگی پرحاصلی را در محضر خدا و کائنات خلق کنیم.
راز هشتم:
مادامی که خودمان را دوست نداشته باشیم و به خودمان عشق نورزیم، نمیتوانیم به کسی عشق بورزیم و از عشق دیگران نسبت به خود بهرهای ببریم. پس گوهر عشق را ابتدا به خود تقدیم کنیم تا بتوانیم مظهر عشقورزی برای دیگران باشیم.
راز نهم:
تمامی ارتباطات ما با کائنات و دیگران، آیینههایی هستند که خود ما را نشان میدهند و تمامی مردم، آموزگاران ما بهحساب میآیند. پس با خودباوری و اعتمادبهنفس، زیباترین رابطهها را برقرارکنیم و از کلید طلایی ارتباطات، برای باز کردن هر درِ بستهای در زندگی استفاده کنیم و موفق شویم.
راز دهم:
سعادت واقعی در زندگی، در نحوهی عکسالعمل ما در مقابل رخدادها و حوادث زندگی است نه در بخت و اقبال. بنابراین خود را مسؤول زندگی خود بدانیم و تقصیر را به عهدهی دیگران نیندازیم تا بتوانیم با عکسالعملهای مناسب، حقیقت زیبای زندگی را به واقعیت قابل قبول تبدیل کنیم و به خوشبختی و سعادت برسیم.
راز یازدهم:
حقیقت زندگی، بر مبنای عشق الهی استوار است. انسانهای موفق و کامیاب، وجود خود را با عشق الهی، جذاب و منور میکنند و با تقدیم عشق به انسانهای دیگر و به کل کائنات، به زندگی سعادتمندانهای میرسند.
راز دوازدهم:
از آنجایی که انسانها در مسیر زندگی گاهی از اجرای درست قانونمندیهای زندگی غافل میشوند و با اندیشههای غلط و القائات منفی دیگران، از مسیر درست زندگی به بیراهه میروند، بنابراین ارزیابی مستمر کیفیت زندگی و اصلاح لحظهبهلحظهی خود، میتواند انسان را در مسیر درست و رسیدن به حقیقت زندگی هدایت کند. زیباترین معیار ارزیابی کیفیت زندگی، این است که در پایان هر روز، از خود سؤال کنیم که آیا من روز پرحاصلی داشتم و از لحظههای زندگی خود لذت بردم؟
با اجرای درست رازهای حقیقت زندگی، به این نتیجه میرسیم که:
تمامی آنچه که برای خوشحالی و خوشبختی واقعی در زندگی به آن احتیاج داریم، هماکنون ازآنِ ما و در اختیار ماست و ما باید بهعنوان بندگان شایسته و شکرگزار در هر لحظه، هوشیارانه قانونمندیهای رسیدن به حقیقت زندگی را اجرا کنیم تا بتوانیم از مواهب الهی استفاده کنیم و از لحظههای زندگی در مسیر کمال لذت ببریم.
ماجراي يك نانوا
شیوانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور میکرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط میکند، تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد. شیوانا از مرد نانوا پرسید: آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و الآن مشغول انجام اینکار است، تمام عمر همنشین باشی!؟ مرد نانوا با مسخرگی پاسخ داد: من فقط برای مدتی اینکار را انجام خواهم داد و بعد که وضع مالیم بهتر شد، اینکار را ترک میکنم و مثل بقیه نانواها آدم درست و صادقی میشوم!شیوانا سری تکان داد و گفت: متاسفم دوست من!! هر انسانی که کاری انجام میدهد، بخشی از وجود او میفهمد که قادر به اینکار هست. این بخش همه عمر با انسان میآید. در نگاه و چهره و رفتار و گفتار و صدای آدم خودش را نشان میدهد. کمکم انسانهای اطرافت هم میفهمند که چیزی در وجود تو قادر به این جور کارهای خلاف است و به خاطر آن از تو فاصله میگیرند. تو کمکم تنها میشوی و این بخش که تو دیگر دوستش نخواهی داشت، همچنان با تو همراه خواهد شد و نهایتا" وقتی همه را از دست دادی، فقط این بخش از وجودت یعنی بخشی که قادر به فریب است و در کلک زدن مهارت دارد با تو میماند. تو مجبوری تمام عمر با تکهای که دوست نداری زندگی کنی و حتی در آن دنیا با همان تکه همراه شوی!
اگر آنها که محض تفنن و امتحان به کار خلافی دست میزنند و گمان میکنند بعد از این تجربه قادر به بازگشت به حالت پاکی و عصمت اولیه نیستند و بخشی از وجود آنها نسبت به توانایی خود در خطاکاری آگاه و بیدار میشود و همیشه همراهشان میآید، شاید از همان ابتدا هرگز به سمت کار خلاف، حتی برای امتحان هم نمیرفتند!
اندکی آهسته
شاید این فواره از اوج به زیر افتادست!

این مرد در عرض 30 دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت.
از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد.
از سرعت قدمهایش کاست و چند ثانیه ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.
یک دقیقه بعد، ویلونزن اولین انعام خود را دریافت کرد.
خانمی بی آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.
چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد.
کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان به همراه می برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلونزن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدینشان بلا استثنا برای بردنشان به زور متوسل شدند.
در طول مدت 30 دقیقه ای که ویلون زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند.
بیست نفر انعام دادند، بی آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون زن شد.
وقتیکه ویلون زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد.
نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.
هیچکس نمیدانست که این ویلون زن همان”جاشوا بل” یکی از بهترین موسیقی دانان جهان است، و نوازنده ی یکی از پیچیده ترین قطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، میباشد.
جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تئاتر های شهر بوستون، برنامه ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.
این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن پست ترتیب داده شده بود، وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت های مردم بود.
نتیجه: آیا ما در شرایط معمولی و ساعات نامناسب، قادر به مشاهده ودرک زیبایی هستیم؟
لحظه ای برای قدردانی از آن توقف میکنیم؟
آیا نبوغ و شگرد ها را در یک شرایط غیر منتظره میتوانیم شناسایی کنیم؟
یکی از نتایج ممکن این آزمایش میتواند این باشد،
اگر ما لحظه ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقی دانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون است، گوش فرا دهیم ،چه چیز های دیگری را داریم از دست میدهیم؟
کمی شادتر باشیم !
اما خوشگذرانی هم آدابی دارد که خیلی از ما نمیدانیم و با اینکه دلمان میخواهد خوشی بگذرانیم، بدتر حوصلهمان سر میرود و حالمان از هر چه مهمانی و سفر است به هم میخورد. خلاصه اگر میخواهید خوش بگذرانید و آدم خوشمشربی باشید، این پیشنهادها را به کار بگیرید!
• شوخیهای بهجا:
افراد خوشمشرب و اجتماعی اصل و قاعده شخصی مربوط به خودشان را دارند. برای هر آدمی خوشگذرانی و خوش بودن در چارچوب خود آن آدم میگنجد. شاید شما در محیطهای خیلی شلوغ و پر از موسیقی احساس شادمانی کنید و من با دیدن تعداد آدم محدودی در طبیعت بدون هیچ سر و صدای اضافی!
شاید شما دوست داشته باشید دستهجمعی و با دوست و فامیل به دید و بازدید بروید و من ترجیح بدهم تنها و یا با یکی از دوستان نزدیک و افراد فامیل به مهمانی بروم!
دوم اینکه شوخیهای من و شما با همدیگر تفاوت دارد چون شخصیت من و شما با هم تفاوت دارد و دیگران هم توقع شوخیهای متفاوتی را از ما دارند و یک شبه نمیتوانند باورشان را نسبت به ما تغییر دهند. شاید شما امسال بتوانید کمی با لحن صمیمانهتر با افراد برخورد کنید – کاری که سال پیش نمیکردید- یا افراد را با اسم کوچکشان و یا با پسوند جان صدا کنید، در حالی که پیش از این از صدا کردن نام آنها گریزان بودید.
این کار میتواند کمکم فضا را عوض کند و دیگران را به شما و شما را به دیگران نزدیکتر کند اما تغییر یکباره رفتار مثلا شوخیهایی که تا به حال با همدیگر نداشتید مثل هُل دادن همدیگر و مسخره کردن لباس پوشیدن یکدیگر نه تنها موجب صمیمیت بیشتر و فضای بهتر در مهمانی نمیشود که موجب یک دعوا و دلخوری میشود. پس این نکته را به خاطر داشته باشید که آدمهای خوشمشرب شوخیها و رفتارشان را نسبت به زمان، مکان و شخص میسنجند.
• انتظارهای به جا:
آدمهای بامزه دوست داشتنی و جالباند. اما چرا؟ خیلی از آنها ذاتا یک کمدین هستند و خلاقیت زیادی در بیان خاطرات جالب و بامزه دارند. آنها سعی میکنند دوستانشان را بخندانند. شخصیتشان جالب است، در ذهنشان آدمها با کاریکاتورهایشان قدم میزنند، خیلی از تصاویر ساده به نظرشان خندهدار میآید چون جور دیگری دیده میشود و این ویژگی را همه ندارند و نمیتوانند اینگونه باشند. این انتظار را از خودتان داشتن – که شخصیتی جدی دارید- اشتباه و نشدنی است و اشتباهتر این است که بخواهید دیگران مثل همسر، پدر و ... دیگر نزدیکان شما اینگونه باشند. نمیتوان انتظار تغییر خیلی بزرگ را داشت، تغییری در حد تغییر شخصیت!
• فیلمنامههای شاد و مفرح:
مردم خوشمشرب همچنین استعداد خاصی در وارد کردن افراد به داستانها و جریانهای شاد دارند. بعضی از آنها مکانهایی را میشناسند که برای سفر کردن خیلی جالب و خوب است. بعضیهایشان بازیهایی را سراغ دارند که جذاب و جدیدند. بعضی دیگر همیشه 2، 3 فیلم خوب در آستین دارند. گاهی هم خود جریانساز قضیهای میشوند مثل مهمانیهای عجیب و غریب، خبر دادن تولد، سالگرد ازدواج و حتی سالگرد مرگ عزیز فردی به دیگران، آنها با این کارهای خود درخواستی میکنند و باعث میشوند وقتی شماره تلفنشان روی صفحه تلفن شما میافتد با هیجان گوشی را بردارید و ناخودآگاه لبخندی بر لبتان بنشیند.
• کنار زدن میلههای پنجره:
خیلی از ما مدام در حال حفاظ درست کردن برای خودمان هستیم. منظورم چیست؟ مثلا دلمان میخواهد لباسی برای خودمان بخریم و با اینکه خیلی هم دلمان میخواهد این خرید را انجام بدهیم اما فکر فردا و پس فردا و پسانداز هزینه نمیگذارد حتی یک خرید کوچک دلخوشکنک را برای خودمان انجام بدهیم، در حالی که آدمهای خوشمشرب اصولا ما را متقاعد میکنند که با کمی ولخرجی یا یکی دو ساعت مرخصی اتفاق زیادی برای ما نمیافتد. آنها پنجرهای را رو به ما باز میکنند که ما از ترس دزد و برف و باران و توپ بچه همسایه، با چوب و آهن رویاش را پوشاندهایم، غافل از اینکه باز کردن این پنجره و آمدن هوا به داخل خانه، چهها که نمیتواند با حال ما بکند!
• شادمانی که هدف است:
بعضی از افراد به صورت طبیعی زمان برای شادی و خوشگذرانی و خوش بودن دارند اما خیلیها هم این موقعیت را ندارند. مثلا فلانی پول زیادی دارد و با آن به سفرهای خیلی مهیج میرود اما من که پول زیادی ندارم و عاشق سفر هستم، چه باید بکنم! آدمهای شاد خودشان را در چارچوب واقعی که دارند میبینند و خوشی کردن و خوش بودن را به عنوان هدف بزرگی در زندگیشان میشناسند و برای آن تلاش میکنند. مثلا دنبال سفرهای ارزانقیمتتر میگردند یا گروهی را پیدا میکنند که اهل سفرند و موقعیتشان با آنها جور است و میتوانند شرایط مالی همدیگر را درک کنند تا سفری خوب و البته کمهزینه را با هم تجربه کنند.
• بچگی کنید:
خوش بودن؛ خواهی، نخواهی با کمی حماقت و بچگی همراه است و با تیپ رسمی و خشک جور درنمیآید. اگر میخواهید خوش باشید، باید کمی از این موضعتان پایین بیایید. یعنی چه کار کنید؟ راحت بخندید و جلوی خندهتان را نگیرید، جوکهای بامزهای را که بلد هستید – البته با موقعیتسنجی درست – برای دیگران تعریف کنید. اشتباه بامزه و خندهداری را که انجام دادهاید برای دوستانتان بازگو کنید و از اینکه دیگران به شما بخندند، نترسید!
• کمی بیپروا باشید:
یک بعد دیگر از شادمانی کردن و شاد بودن این است که کمی به طبیعتتان برگردید و خود حقیقیتان باشید. کمی جرأت و شهامت برای کارهایی که دوست دارید انجام دهید، داشته باشید، البته منظورمان این نیست که شروع کنید به رفتار جلف انجام دادن مثلا با صدای بلند در خیابان آواز خواندن یا دیگران را از پنجره خانه برای خنده، خیس کردن، بلکه منظورمان این است تنها کمی از آن حالت رسمیتان خارج شوید و کاری را که سالها است آرزویش را دارید یا هوساش به سرتان زده را انجام بدهید. مثلا دلتان میخواهد لباس اسپرت بپوشید!
یکی از راههای سادهتر هم این است که به گذشته خودتان که تا به حال با اخم نگاه میکردهاید، بخندید! به عشقهایی که از سر گذراندهاید، به دعواهای سر کار، به دوستیهایتان، به قهرهایتان. اگر واقعا از صمیم قلب بخواهید، میتوانید به تمام این جریانها از بعد دیگری نگاه کنید. شاید هم این هوس به سرتان زده که از دوست و فامیل قدیمی که اتفاقا دعوای مفصلی هم با او داشتهاید حالی بپرسید... چرا که نه؟! این کار را بکنید!
• کارهای بامزهتر:
این مورد نکته خیلی ظریفی است. آدمهای شاد کارهایی را بلدند که دیگران را خوشحال میکند و باعث میشود از ته دل خنده بر لبشان بیاید. گذشته از قضیه استعداد و ذاتی بودن آنها این ویژگی را مدیون دانستن مقدار زیادی جوک، داستان و خاطره و اتفاق خوب هستند که در ذهنشان ذخیره کردهاند. شما در ذهنتان چه چیزهایی را ذخیره کردهاید؟
• خوش بودن به اندازه خوش نبودن:
افراد اجتماعی و خونگرم و خوشمشرب روانشناسی خوبی از فضا و مکانی که در آن قرار گرفتهاند دارند آنها میدانند کجا جای شوخی و خنده است و کجا نیست و این نکته مهمترین نکته است و به اندازه خوش بودن اهمیت دارد. اگر میخواهید شما هم جزو این گروه باشید باید حسابی حواستان باشد تا در فضای رسمی و سنگین سعی نکنید شوخ و بامزه جلوه کنید و اگر بیشتر افراد جمع ناراحت هستند و احساس خوبی ندارند، نخواهید یک تنه آنها را بخندانید. در این مواقع هم دردی کردن بهترین راه است و موجب میشود بتوانید احترام دیگران را نسبت به خودتان برانگیزید نه حسی که به آنها میگوید شما چهقدر سبک و موقعیتنشناس هستید!
• آدم هیچکار و هیچ کجا نباشید:
آدمهای خوشمشرب اصولا آمادگی خوشگذرانی را دارند. آنها بیشتر مواقع به سوال شما برای رفتن به مهمانی، گردش، مسافرت و ... جواب مثبت میدهند، مگر اینکه واقعا مشکلی داشته باشند. در این مورد دو راهکار برای شما که میخواهید از لاک تنهایی و غمزدگی بیرون بیایید وجود دارد:
• آدمی نباشید که هیچوقت نمیخواهد هیچ کار جدیدی را انجام بدهد!
• آدمی نباشید که اصولا نمیخواهد هیچ کار دنبالهداری را انجام بدهد و سکون را به همهچیز ترجیح میدهد.
• وقتی در جمعی هستید که دیگران با رفتن به سینما موافق هستند ساز مخالف کوک نکنید که نه! نرویم و هزار دلیل بیخود نیاورید! و اگر هم واقعا مخالف سینما هستید، یا دلیل موجهی بیاورید و یا حداقل جمع را مؤدبانه با دلیل قانعکننده خود ترک کنید و یا پیشنهاد بهتری رو کنید که دیگران آن را بپذیرند.
• صندلیتان را عوض کنید:
خیلی وقتها در موقعیتی گیر میافتید که فکر میکنید تنها راه چارهاش گذشت ساعت و تمام شدن وقت این فضای لعنتی است. مثلا به یک مهمانی رسمی دعوت شدهاید و دارید از فضای سنگین موجود خفه میشوید. چه باید بکنید! جایتان را عوض کنید و نزدیک به همکاران و دوستانی بنشینید که حداقل حرفی برای هم دارید و میتوانید زمان را راحتتر بگذرانید. حتی این حالت در مهمانیها هم اتفاق میافتد. شما به مهمانی رفتهاید که با افراد آن هیچ کلام مشترکی ندارید. در این وضعیت با نگاهی به دور و برتان خودتان را سرگرم کنید تا زمان راحتتر بگذرد. مثلا بخواهید –اگر امکان دارد- آلبوم خانوادگی در اختیار شما قرار بدهند یا با بچه خانواده ارتباط برقرار کنید (باور کنید بیمزهترین بچه هم در آستیناش کار و حرف بامزه و شنیدنی دارد) یا درباره خانهشان، گلهایشان و... بپرسید.
• عقبنشین نباشید:
آدمهای خوشگذران پا پیش میگذارند تا بهشان خوش بگذرد و منتظر نمیمانند تا یکی از آسمان یا زمین بیاید و به آنها بگوید افتخار بدهید تا به شما هم خوش بگذرد. آنها خودشان سر صحبت را باز میکنند، پیشنهاد میدهند، از جا بلند میشوند و گاه به میزبان کمک میکنند. اگر نظری داشته باشند، میدهند و منفعل عمل نمیکنند!
• کمی بیتفاوتاند:
اگر میخواهید واقعا خوش بگذرانید، باید کمی نسبت به حرف دیگران بیتفاوت باشید چون به هر حال و همیشه و همه جا افرادی پیدا میشوند که رفتار شما را نمیپسندند. آنها دلشان نمیخواهد شما بخندید، بحث کنید، نظر بدهید و خیلی چیزهای دیگر اما اگر میخواهید خوش باشید، کمی بیخیال آنها باشید!
از گورخری پرسیدم ...

گورخر به جای جواب دادن پرسید :
تو خوبی فقط عادتهای بد داری ، یا بدی و چندتا عادت خوب داری ؟
ساكتی بعضی وقتها شلوغ میكنی ، یا شیطونی و بعضی وقتها ساكت میشی ؟
ذاتا خوشحالی بعضی روزها ناراحتی ، یا ذاتا افسردهای و بعضی روزها خوشحالی ؟
لباسهات تمیزن فقط پیرهنت كثیفه ، یا كثیفن و شلوارت تمیزه ؟
و گورخر پرسید و پرسید و پرسید و پرسید و پرسید ، و بعد رفت!
نتیجه اخلاقی : دیگه هیچ وقت از گورخرها درباره راهراههاشون چیزی نمیپرسم ...!
شل سیلور استاین
داستان رز

او گفت: "سلام عزيزم، نام من رز است، هشتاد و هفت سال دارم، آيا میتوانم تو را در آغوش بگيرم؟"
پاسخ دادم: "البته كه میتوانيد"، و او مرا در آغوش خود فشرد.
پرسيدم: "چطور شما در چنين سن جوانی به دانشگاه آمده ايد؟"
به شوخی پاسخ داد: "من اينجا هستم تا يك شوهر پولدار پيدا كنم، ازدواج كرده يك جفت بچه بياورم، سپس بازنشسته شده و مسافرت نمايم."
پرسيدم: "نه، جداً چه چيزی باعث شده؟" كنجكاو بودم كه بفهمم چه انگيزهای باعث شده او اين مبارزه را انتخاب نمايد.
به من گفت: "هميشه رويای داشتن تحصيلات دانشگاهی را داشتم و حالا، يكی دارم."
پس از كلاس به اتفاق تا ساختمان اتحاديه دانشجويی قدم زديم و در يك كافه گلاسه سهيم شديم، ما به طور اتفاقی دوست شده بوديم، برای سه ماه ما هر روز با هم كلاس را ترك میكرديم، او در طول يكسال شهره كالج شد و به راحتی هر كجا كه میرفت، دوست پيدا میكرد، او عاشق اين بود كه به اين لباس درآيد و از توجهاتی كه ساير دانشجويان به او مینمودند، لذت میبرد، او اينگونه زندگی میكرد، در پايان آن ترم ما از رز دعوت كرديم تا در ميهمانی ما سخنرانی نمايد، من هرگز چيزی را كه او به ما گفت، فراموش نخواهم كرد، وقتی او را معرفی كردند، در حالی كه داشت خود را برای سخنرانی از پيش مهيا شدهاش، آماده میكرد، به سوی جايگاه رفت، تعدادی از برگههای متون سخنرانیاش بروی زمين افتادند، آزرده و كمی دست پاچه به سوی ميكروفون برگشته و به سادگی گفت: "عذر میخواهم، من بسيار وحشتزده شدهام بنابراين سخنرانی خود را ايراد نخواهم كرد، اما به من اجازه دهيد كه تنها چيزی را كه میدانم، به شما بگويم"، او گلويش را صاف نموده و آغاز كرد: "ما بازی را متوقف نمیكنيم چون كه پير شدهايم، ما پير میشويم زیرا كه از بازی دست میكشيم، تنها يك راه برای جوان ماندن، شاد بودن و دست يابی به موفقيت وجود دارد، شما بايد بخنديد و هر روز رضايت پيدا كنيد."
"ما عادت كرديم كه رويايی داشته باشيم، وقتی روياهايمان را از دست میدهيم، میميريم، انسانهای زيادی در اطرافمان پرسه میزنند كه مرده اند و حتی خود نمیدانند، تفاوت بسيار بزرگی بين پير شدن و رشد كردن وجود دارد، اگر من كه هشتاد و هفت ساله هستم برای مدت يكسال در تخت خواب و بدون هيچ كار ثمربخشی بمانم، هشتاد و هشت ساله خواهم شد، هركسی میتواند پير شود، آن نياز به هيچ استعداد خدادادی يا توانايی ندارد، رشد كردن هميشه با يافتن فرصت ها برای تغيير همراه است."
"متأسف نباشيد، يك فرد سالخورده معمولاً برای كارهايی كه انجام داده تأسف نمیخورد، كه برای كارهايی كه انجام نداده است"، او به سخنرانی اش با ایراد «سرود شجاعان»پايان بخشيد و از فرد فرد ما دعوت كرد كه سرودها را خوانده و آنها را در زندگی خود پياده نمایيم.
در انتهای سال، رز دانشگاهی را كه سالها قبل آغاز كرده بود، به اتمام رساند، يك هفته پس از فارغ التحصيلی رز با آرامش در خواب فوت كرد، بيش از دو هزار دانشجو در مراسم خاكسپاری او شركت كردند، به احترام خانمی شگفتانگيز كه با عمل خود برای ديگران سرمشقی شد كه هيچ وقت برای تحقق همه آن چيزهايی كه میتوانید باشید، دير نيست.
---------------------------------------
لطفا این داستان را برای دوستان خود ارسال نمایید، کسانی که برایتان ارزشمند هستند، اما اگر این کار را انجام ندادید، نگران نباشید، هیچ حادثه ناخوشایندی برای شما رخ نخواهد داد، شما تنها این فرصت را که به دنیای شخص دیگری با این مطلب روشنایی بیشتری ببخشید، از دست خواهید داد، کسی چه می داند، شاید یکی از دوستان شما هم اکنون بیشترین نیاز را به خواندن این مطلب داشته باشد.
حرکت اسرار آمیز سنگ ها در دره مرگ !
"دره مرگ" منطقه ای در کالیفرنای جنوبی، نزدیک صحرای نوادا در آمریکای شمالی است که طول آن 225 کیلومتر و پهنایش بین 8 تا 24 کیلومتر است. این منطقه پست ترین نقطه در نیمکره غربی جهان نیز به شمار می آید. ارتفاع پست ترین قسمت آن 86 متر پایین تر از سطح آب های آزاد است. در سال 1849، گروه بزرگی از جویندگان طلا به این منطقه هجوم آوردند و بسیاری از آنان در اثر گرما، تشنگی و خستگی بیش از حد، از پای درآمدند. به همین علت، این منطقه را دره مرگ نامیده اند.در تابستان، دمای این منطقه به 50 درجه می رسد و گزارش شده است که در سال 1913 دمایش به 6/56 درجه نیز رسیده بود. این دره، زمستان ها هوای ملایمی دارد. اما دمای شب های زمستانی آن گاهی زیر صفر است. در نقاط مختلف این دره، آبگیرهای نمکی، نمکزارها و تپه های آتشفشانی عجیبی دیده می شود. با وجود این، خرگوش ها، موش ها، کانگوروها، مارمولک ها و جانوران صحرایی بسیاری در آن زندگی می کنند. با شروع بارندگی های اندک بهاری، نیز انواع گل های وحشی، علف و بوته هایی که با زمین های نمکی سازگارند، در آن ظاهر می شوند.
گفتنی است این منطقه از نظر معادن و سنگهای زینتی و قیمتی یکی از مناطق مهم آمریکا میباشد و دیگر اینکه بعضی از بومی های مناطق اطراف دره مرگ بر این باورند که این منطقه توسط پیشینیان نفرین شده است.
از عوامل مهمی که توجه زمین شناسان را بخود جلب کرده، همانطور که در تصاویر زیر مشاهده می کنید حرکت اسرار آمیز سنگ ها در این منطقه است! سنگ های دره مرگ در ایالات متحده آمریکا خودبخود و بدون دخالت عامل انسانی یا غیر انسانی به طور مرموزی حرکت می کنند. عامل این حرکت اسرارآمیز پدیده های ژئولوژیکی است که هنوز برای دانشمندان این علم شناخته شده نیست!
تصویری از جاده ای که به "دره مرگ" منتهی میشود!!!!!!
ده اشتباه خانمها در پوشیدن لباس
تا حالا شده که شما و دوستتون که از لحاظ سایز مثل هم هستین یه لباس رو بپوشین ولی حس کنین که اون تو اون لباس برازنده تر هست؟
این بر میگرده به این که شما بدونین اصولا انتخاب یک لباس فقط سایز نیست ...بلکه چیزهای دیگه ای هم هست که اگه رعایت بشه..لباس به تن شما هم به همون اندازه برازنده خواهد بود...معمولا 10 تا نکته هست که تو لباس پوشیدن خیلی مهمه و خیلی ها هم بهش توجه نمیکنن..فراموش نکنین خوب لباس پوشیدن به معنی گرون پوشیدن نیست.
1- انتخاب رنگ اشتباه
پوشیدن لباسی با رنگ متناسب با پوست و رنگ موی شما باعث میشه سالم و سرجال و زیبا با حداقل چین و چروک به نظر بیاین...
2-آرایش زیاد
متاسفانه اشتباه بزرگ دیگه که تو ایران هم خیلی رایجه استفاده افراط آمیز از لوازم آرایش هست..من که فکر میکنم یه دختر جوان نباید طراوت صورنش رو زیر قشری از میک آپ مدفون کنه..
آرایش زیادی باعث میشه خطوط صورت بیشتر نمایان بشه و چهره خسته نشون داده بشه..آرایش رنگ روشن و سبک واسه روز و یه کمی تیره تر واسه شب ایده آل هست...حتی بهترین سوپر مدل ها هم تو روز اندازه ایرانیها آرایش نمی کنن..آرایش زیاد شما رو زیباتر از اون چیزی که هستین نشون نخواهد داد ...
3- پوشیدن لباس های تنگ
پوشیدن لباسهای خیلی تنگ باعث میشه شما چاقتر نشون داده بشین نه لاغرتر ... اینو فراموش نکنین .
4- لاک ناخن پریده..
راستی شما اگه از لاک استفاده میکنین واسه اینه که ناخن هاتون زیباتر بشه ... لاک ناخن نا مرتب فقط توجه بقیه رو به شلخته بودن شخص جلب میکنه.
5- یه مدل موی قدیمی و یا موهای نامرتب
اولین چیزی که توجه همه رو در وهله اول ملاقات جلب میکنه مدل موی شماست..که جایگاه شما (از لحاظ تحصیلات، شخصیت و....)نشون میده. من نمیگم که این قضاوت درسته ولی خوب این هست و کتمانش هم نمیشه کرد. پس سعی کنین مراقب مدل ،رنگ و...موهاتون باشین.
6- کفش نامرنب و کثیف
اگه میخواین ظاهرتون مرتب باشه از کفشاتون مراقبت کنین و مرتبا اون ها رو واکس بزنین .
7- ریشه موها
اگه موهاتون رو رنگ میکنین..هیچ چیزی زشتر واسه موهای شما از یه موی دو رنگ...با ریشه های در اومده سفید ..و...نیست..
8- لباس زیر مخصوص بالاتنه
وقتی یه تاپ میپوشین مواظب باشین که بندهای لباس زیرتون پیدا نباشه...
9- جورابی که به لباستون نمیاد
همیشه جورابتون رو با رنگ کفش...دامن و یا شلوارتون هماهنگ انتخاب کنین
10- و بالاخره این که بدونین تو هر محیطی چه جوری باید لباس پوشید
تو محیط های کاری هیچ زمان نباید لباسی پوشید که خیلی جلب توجه بکنه؛ مگر این که لازمه کارتون باشه (مثل فروشندگان لباس و....)همچنین دامن یا مانتو خیلی کوتاه 5 سانت بالای زانو، تاپ، شلوارهای خیلی تنگ، گردنبند و گوشواره های خیلی شلوغ(جینگول..مینگول)جواهر و طلای زیاد، شلوار و دامن و مانتوی چرم ویا هرچیزی که براق باشه
این هم مخصوص ایران: ...هیچ وقت تو محیط های اسپرت ..مثل کنار دریا..کلوپ های ورزشی...پارک ها با کفشی با بیشتر از 3 سانت پاشنه و آرایش خیلی زیاد وارد نشین...لازمه یه محیط اسپرت...پوشیدن لباس راحت تر از زمان دیگر هست..اینو میگم چون عده ای واسه قدم زدن تو ساحل یا پارک از کفش پاشنه بلند استفاده میکنن..این به همون اندازه غیر عادی هست که اگه ببینین یه آقایی با کت و شلوار و کراوات کنار ساحل قدم بزنه
نویسه جدید وبلاگ
.jpg&Folder=Category)
ميتواني در مقابلش هم ديوار بسازي ، هم آسياب بادي
تصميم با تو است . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
زيباترين حکمت دوستي ، به ياد هم بودن است ، نه در کنار هم بودن . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دوست داشتن بهترين شکل مالکيت
و مالکيت بدترين شکل دوست داشتن است . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خوب گوش کردن را ياد بگيريم…
گاه فرصتها بسيار آهسته در ميزنند . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگر يک روز هيچ مشکلي سر راهم نبود ، ميفهمم که راه را اشتباه رفته ام . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
وقتي از شادي به هوا ميپري ، مواظب باش کسي زمين رو از زير پاهات نکشه . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
مهم بودن خوبه ولي خوب بودن خيلي مهم تره . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
فراموش نکن قطاري که ار ريل خارج شده ، ممکن است آزاد باشد
ولي راه به جائي نخواهد برد . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
انتخاب با توست ، ميتواني بگوئي : صبح به خير خدا جان
يا بگوئي : خدا به خير کنه ، صبح شده . .
( وين داير )
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگر در کاري موفق شوي ، دوستان دروغين و دشمنان واقعي
بدست خواهي آورد . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
قلب شکستن هنر انسان هاست ، گر شکستي قلبي
فردا ميشکند دگري قلب تو را . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
.
زندگي کتابي است پر ماجرا ، هيچگاه آن را به خاطر يک ورقش دور نينداز . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
مثل ساحل آرام باش ، تا مثل دريا بي قرارت باشند . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
.
جائي در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چيز هست . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
يک دوست وفادار تجسم حقيقي از جنس آسماني هاست
که اگر پيدا کردي قدرش را بدان . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هميشه خواستني ها داشتني نيست ، هميشه داشتني ها خواستني نيست . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بيا لبخند بزنيم بدون انتظار هيچ پاسخي از دنيا . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
به کم نور ترين ستاره ها قانع باش ، چراکه چشم همه به سوي پر نور ترين ستاره هاست . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
فکر کردن به گذشته ، مانند دويدن به دنبال باد است . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کسي که به فکر درست کردن آينده خودش نيست ، نميتونه آينده کسي باشه . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
آدمي ساخته افکار خويش است ، فردا همان خواهد شد که آنروز به آن مي انديشد . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
امروز را براي ابراز احساس به عزيزانت غنمينت بشمار
شايد فردا احساس باشد اما عزيزي نباشد . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هيچ وقت به خدا نگو يه مشکل بزرگ دارم
به مشکل بگو من يه خداي بزرگ دارم . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگر صخره و سنگ در مسير رودخانه زندگي نباشد
صداي آب هرگز زيبا نخواهد شد . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کسي را که اميدوار است هيچگاه نا اميد نکن ، شايد اميد تنها دارائي او باشد . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
شاد بودن تنها انتقامي است که ميتوان از دنيا گرفت ، پس هميشه شاد باش . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
توي دنيا دو نفر باش يکي واسه خودت و يکي براي ديگري
واسه خودت زندگي کن و براي ديگري زندگي باش . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هيچ گاه از دوست داشتن انصراف نده ، حتي اگه بهت دروغ گفت
بازم بهش فرصت جبران را بده . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هميشه يادمان باشد که زندگي پيمودن راهي براي رسيدن به خداست
و قدم هايمان بايد طوري باشد که حتي دانه کشي زير پايمان له نشود . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
براي روز هاي باراني سايه باني بايد ساخت / براي روزهاي پيري اندوخته اي بايد داشت . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
زندگي همچون بادکنکي است در دستان کودکي
که هميشه ترس از ترکيدن آن لذت داشتن آن را از بين ميبرد . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
براي آنان که مفهوم پرواز را نميفهمند ، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر ميشوي . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
برنده ميگويد مشکل است اما ممکن
بازنده ميگويد ممکن است اما مشکل . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
فرق است بين دوست داشتن و داشتن دوست
دوست داشتن امري لحظه ايست
ولي داشتن دوست استمرار لحظه هاي دوست داشتن است . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
….
وقتي پايت خواب مي رود نمي تواني درست راه بروي لنگ مي زني!
وقتي قلبت خواب مي رود نمي تواني درست فکر کني عاشق مي شوي . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگر روزي عقل را بخرند و بفروشند ما همه به خيال اينکه زيادي داريم فروشنده خواهيم بود
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
علف هرز چيه؟؟!
گياهي که هنوز فوايدش کشف نشده . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
از انسانها غمي به دل نگير؛ زيرا خود نيز غمگين اند؛
با آنکه تنهايند ولي از خود ميگريزند زيرا به خود و به عشق خود و به حقيقت خود
شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
زنان هوشيارتر از آن هستن که مردانگي خود را به همسران خود نشان بدهند . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تاريک ترين ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشيد است
پس هميشه اميد داشته باش . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
چه خوب مي شد اگر ، اطلاعات را با عقل اشتباه نمي گرفتيم و عشق را با هوس
و حقيقت را با واقعيت و حلال را با حرام و دنيا را با عقبي و رحمان را با شيطان
قوانيني كه نيوتون جا انداخت!!!!!!
بعد از این که دستتان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد.
اگر چیزی از دستتان افتاد، قطعاً به پرتترین گوشه ممکن خواهد خزید.
موجودي عجيب در ستون هاي تخت جمشيد

اين موجود به احتمال 99% در آب هاي خليج فارس هم زندگي ميكرده و حتما هم حيواني درنده و قوي بوده.زيرا هخامنشيان در سنگ تراشي هاي خود هميشه نماد قدرت را كشيده اند مثل:شير،حيوان خيالي اي كه از هر موجود قوي اي برداشت كرده اند ،حال هم اين موجود!!!!!!
